تاریخ انتشار : جمعه 14 دی 1403 - 9:49
کد خبر : 150345

ادیبستان تابناک باتو، رباعیاتی از مهستی گنجوی

ادیبستان تابناک باتو، رباعیاتی از مهستی گنجوی

 «تابناک باتو» در راستای اعتلای فرهنگ و ادبیات ایران به صورت هفتگی بخشی را به این مهم اختصاص داده است. در همین چارچوب در «ادیبستان»، بسته ادبی تابناک باتو با مجموعه‌ای از شعر، حکایت، مباحث ادبی و فرهنگی و… میزبان مخاطبین هستیم.  رباعیاتی از مهستی گنجوی دریای سرشک دیدهٔ پر نم ماستوان بار که کوه

 «تابناک باتو» در راستای اعتلای فرهنگ و ادبیات ایران به صورت هفتگی بخشی را به این مهم اختصاص داده است. در همین چارچوب در «ادیبستان»، بسته ادبی تابناک باتو با مجموعه‌ای از شعر، حکایت، مباحث ادبی و فرهنگی و… میزبان مخاطبین هستیم. 

ادیبستان تابناک باتو، رباعیاتی از مهستی گنجوی

رباعیاتی از مهستی گنجوی

دریای سرشک دیدهٔ پر نم ماست
وان بار که کوه برنتابد غم ماست

در حسرت همدمی بشد عمر عزیز
ما در غم همدمیم و غم همدم ماست
###

با خصم منت همیشه دمسازی‌هاست
با ما سخنت ز روی طنازی‌هاست

از عز خود و ذلت من بیش مناز
 کاندر پس پردهٔ فلک بازی‌هاست

 ###
آن کودک نعل‌بند داس اندر دست
چون نعل بر اسب بست از پای نشست

زین نادره‌تر که دید در عالم بست
بدری به سم اسب هلالی بربست
### 

 جوله پسری که جان و دل خستهٔ اوست
 از تار دو زلفش تن من بستهٔ اوست

بی پود چو تار زلف در شانه کند
ز آن این تن زار گشته پیوستهٔ اوست
###

 امشب شب هجران و وداع و دوری‌ست
فردا دل را بدین سبب رنجوری‌ست

ای دل تو همی سوز تو را فرمان‌ست
وای دیده تو خون‌گری تو را دستوری‌ست
###

 چون شانه و سنگ اگر پذیرد رایت
تا فرمائی به لعل گوهرزایت

دستی به صد انگشت زنم در زلفت
بوسی به هزار لب نهم بر پایت

************

مهستی گنجوی

مهستی گنجوی در شهر گنجه متولد شد و همدوره با غزنویان بود.مهستی شاعر قرن پنجم و ششم است. رشید یاسمی معتقد بود که« مهستی» از دو کلمه« مَه» به معنی بزرگ و« سَتی» به معنی خانم تشکیل شده و جمعاً این کلمه به معنی« خانم بزرگ» است. پدرش او را در چهار سالگی به مکتب خانه فرستاد و چون استعدادی سرشار داشت در ده سالگی با ادب زن دانشمند بیرون آمد. او به زیبایی چنگ و عود و تار را می نواخت. مهستی گنجوی بیشتر به خاطر رباعیاتش مشهور شد. او در سروده هایش زنی فتنه‌گر و زیبا بوده که عشاق فراوانی داشته است.
مهستی گنجوی در دوران جوانی از گنجه به مرو و دربار سلطان سنجر رفت. وی سال های زیادی در دربار سنجر بود و به شغل دبیری مشغول بود و پس از سلطان سنجر به گنجه بازگشت و با تاج الدین احمد، مشهور به« پور خطیب» پادشاه گنجه ازدواج کرد و در کنار همسر شاعر و فاضل خود، بقیه ی عمرش را در ارامش به سر برد. همسر وی« تاج الدین امیر احمد» هم شاعر بود و با تخلص پور خطیب و ابن خطیب شعر می سرود. یک رشته از اشعار مهستی به همین پور خطیب منحصر شده است و در کتاب مهستی و امیر احمد ماجرای عشق آنان به قلم جوهری منعکس گردیده است.
مهستی گنجوی آنچنان در فن موسیقیدانی پیشرفت کرد که در نوزده سالگی استاد بی مانند و سرآمد همگان شد. وی چنگ و عود و تار را استادانه می نواخت و دوران جوانی اش در هاله ای از ابهام پوشیده است. برطبق نظر برخی از افراد، مهستی گنجوی در نویسندگی، کتابت و محاسبات به درجه ای میرسد که ازهمه ی مردان، گوی سبقت را روزگار می رباید و از دبیران زمان خود می شود. شیخ عطار در الهی نامه از مهستی گنجوی به عنوان” مهستی دبیر آن پاک جوهر” یاد می کند.

برخی نوشته اند که وی” در رشته ی رقص و مجلس آرائی و محافل بزم” سرآمد روزگار بوده و در مجالس پادشاه گنجه به عنوان” ندیمه ی دربار” بزم آرائی می کرده است. با تکیه بر گواهی برخی از تذکره نویسان و ضمن مراجعه به رباعیاتش، او دوبار بدستور شاه زندانی می شود.
دوران زندگی مهستی گنجوی، دوران شکوفایی شعر فارسی است. وی در میان شاعران نامداری چون ادیب صابر، سید حسن غزنوی، پور خطیب، رشید وطواط، عبدالواسع جبلی، انوری و …همچون ستاره ای درخشید و جاودان ماند. او با بعضی از این بزرگان هم صحبت بود یا مکاتبه داشت. شعری از او در این میان بجامانده که جواب نامه ی ادیب صابر را در این شعر داده و او را بسیار ستوده است. با اینکه مهستی گنجوی در دربار پادشاهان گنجه و سلطان سنجر بوده ولی در مدح هیچ شخصی ، شعری نگفته است. برعکس آنچه که به مهستی گنجوی تهمت زده اند، وی زنی پاک طینت و روش ضمیر بوده است. تندیسی از مهستی گنجوی در سال ۱۹۸۰ میلادی، در شهر گنجه برپا شد.

حکایتی از مثنوی مولوی

مرد کری بود که می‌خواست به عیادت همسایه مریضش برود. با خود گفت: من کر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست. وقتی ببینم لبهایش تکان می‌خورد. می‌فهمم که مثل خود من احوالپرسی می‌کند. کر در ذهن خود, یک گفتگو آماده کرد. اینگونه:
من می‌گویم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شکر خدا بهترم.
من می‌گویم: خدا را شکر چه خورده‌ای؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, یا سوپ یا دارو.
من می گویم : نوش جانت. پس خواهم پرسید: حکیم تو کیست؟ خواهد گفت: فلان حکیم.
من می‌گویم: قدم او مبارک است. همه بیماران را درمان می‌کند. ما او را می‌شناسیم. طبیب توانایی است. کر پس از اینکه این پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده کرد. به عیادت همسایه رفت. و کنار بستر مریض نشست. پرسید: حالت چطور است؟ بیمار گفت: از درد می‌میرم. کر گفت: خدا را شکر. مریض بسیار بدحال شد. گفت این مرد دشمن من است. کر گفت: چه می‌خوری؟ بیمار گفت: زهر کشنده, کر گفت: نوش جان باد. بیمار عصبانی شد. کر پرسید پزشکت کیست. بیمار گفت: عزراییل. کر گفت: قدم او مبارک است. حال بیمار خراب شد, کر از خانه همسایه بیرون آمد و خوشحال بود که عیادت خوبی از مریض به عمل آورده است. بیمار ناله می‌کرد که این همسایه دشمن جان من است و دوستی آنها پایان یافت.
” منظور مولوی این است که بسیاری از بندگان،در عبادت کجروی می کنند و فکر می کنند خدا را عبادت می کنند .”

دوبیتی پیوسته

چندین دوبیتی که با وزن دوبیتی سروده شود و پشت سر هم اورده شود را دوبیتی پیوسته گویند.
نام دیگر آن چارپاره است.

نمونه یک چهارپاره از فریدون توللی:

بلم آرام چون قویی سبکبار
به نرمی بر سر کارون همی رفت
به نخلستان ساحل قرص خورشید
ز دامان افق بیرون همی رفت

شفق بازیکنان در جنبش باد
شکوه دیگر و راز دگر داشت
به دشت پر شقایق باد سرمست
تو پنداری که پاورچین گذر داشت

جوان پارو زنان بر سینهٔ موج
بلم می‌راند و جانش در بلم بود
صدا سر داده مسکین در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بود.

حکایتی از جامی: 

مردی سپری در دست گرفت و همراه سربازان به جنگ رفت. به پای دژی رسیدند. از بالای دژ سنگی بر سر مرد زدند و سر او را شکستند. مرد، خشمگین شد و فریاد زنان به سنگ انداز گفت: «ابله، مگر کوری؟ سپر به این بزرگی را نمی‌بینی که سنگ بر سر من می‌زنی؟».

غزلی از غلامحسین مرزبان

چنان مرارت و محنت گرفته دور و برم
که از لطافت باد بهار بی خبرم

خوشم که با همه ناکامی و مشقت و درد
در این زمانهٔ ناپایدار رهگذرم

سیاهی شب هجران چنان غم انگیز است
که بی علاقه به مهتاب و گردش قمرم

شگفت نیست اگر در جهان تهی دستم
بسان سرو لب جویبار بی ثمرم

تمام فخر من این است برزمین و زمان
که هست خاک کف پای یار تاج سرم

اگرچه هیچ به دیدار او امیدی نیست
به اعتکاف سر کوی یار مفتخرم

بسان بیدمعلق هماره لرزانم
که گردباد غم هجر تا کند کمرم

گلی که بانفس صبح می شود بیدار
چرا نمی شنود آه و نالهٔ سحرم!؟

شعرِ هایکو

اشعار هایکو،توسط ژاپنی ها ابداع شده است که بدون قافیه ولی موزون هستند، آنچه در اشعار این زبان ایجاد موسیقی می‌کند، تعداد هجاهای بندهای آن است. یعنی ژاپنی‌زبان با شنیدن بندهای متوالی پنج هجایی و هفت هجایی احساس می‌کند که با کلامی موزون و آهنگین روبرو است. قالب هایکو، از سه بند تشکیل می‌شود که بند نخست آن پنج هجا، بند دوم هفت هجا و بند آخر نیز پنج هجا دارند. البته باید توجه داشت که مقصود ما از هجا، مفهوم سنتی آن در ادبیات ژاپن است که با مفهوم هجا در زبان‌شناسی مدرن اندکی تفاوت دارد. هجا در معنای سنتی ژاپنی، معادل مفهوم «مورا» در واج‌شناسی مدرن است. مورا به معنی واحدهایی است که کشش یکسان دارند.

نمونه های هایکو

دیروز مهربان
امروز بی‌رحم
باد بهاری
(تاتسوکو ناکانو)

مثل درخت حیاط
من نیز
در انتظار بهارم
(جونکو یاماموتو)

قایق‌ها
همگی رنگ شده
به انتظار بهار
(سادائو کایاموری)

+

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

تازه ها

advanced-floating-content-close-btn