نقد فیلم علت مرگ: نامعلوم
دیروز بعد از سال ها، به پیشنهاد دوستی، تصمیم گرفتیم برای تماشای فیلم «علت مرگ: نامعلوم» به سینما برویم. موزه سینمای باغ فردوس را انتخاب کردیم و بعد از تهیه بلیت به آنجا رفتیم. سالن کوچکی بود و کمتر از ۲۰ نفر در آن سانس به تماشای فیلم نشستیم. دوستم چند روز پیش تر، در
دیروز بعد از سال ها، به پیشنهاد دوستی، تصمیم گرفتیم برای تماشای فیلم «علت مرگ: نامعلوم» به سینما برویم. موزه سینمای باغ فردوس را انتخاب کردیم و بعد از تهیه بلیت به آنجا رفتیم. سالن کوچکی بود و کمتر از ۲۰ نفر در آن سانس به تماشای فیلم نشستیم. دوستم چند روز پیش تر، در اکران خصوصی، همراه با برخی از عوامل فیلم و تعدادی از ستارگان سینما، این فیلم را دیده بود اما آنقدر تحت تاثیر قرار گرفته بود که تصمیم گرفت در کنار من، یک بار دیگر فیلم را ببیند. به خاطر تمجید دوستم از آن، با خوش بینی به تماشای این فیلم نشستیم!
از همان ابتدای فیلم مشخص بود این یکی با فیلم های تجاری، سفارشی و البته کمدی های عمدتاً سخیف سال های اخیر سینمای ایران با آن فروش های فراتر از ۱۰۰ و ۲۰۰ میلیارد متفاوت است و اکنون که به عنوان یک مخاطب ساده می خواهم در مورد این فیلم بنویسم. هنوز روایتی که دیشب دیدم رهایم نمی کند. چقدر واقعی؟! چقدر روایت زندگی این روزهای خودمان بود؟! چقدر شبیه وضعیت کنونی جامعه و چقدر تاریک و البته تامل برانگیز؟!
اول از همه بگویم که فیلم علت مرگ: نامعلوم حدود ۴ سال توقیف بود و علیرغم موفقیت هایش در جشنواره های خارجی، به دلایلی که بعد از تماشای فیلم کاملاً برایم قابل درک بود، اجازه اکران نیافت و به تازگی مجوز انتشار گرفته است. اما در زمانه ای که سینمای مستقل و اجتماعی واقع گرایانه و هنری در ایران به حاشیه رفته، کاملاً قابل درک بود که تعداد تماشاگران این فیلم به اندازه کسری از تماشاگران فیلم های کمدی پرفروش و در حال اکران این روزها نیست و چقدر مایه تاسف!
قصه ای ساده اما پیچیده در مفهوم
فیلم علت مرگ: نامعلوم یک روایت جاده ای از گروهی مسافران در شهداد، کرمان است که سوار یک ون اسقاطی می شوند و هر یک داستان و هدف خود را دارد. هر یک به دلیل خاصی در کرمان است و قصد ترک شهر را دارد. اما مرگ یکی از مسافران به ناگاه همه چیز را تغییر می دهد. از این لحظه، فیلم به جای پرداختن به معما یا ماجرای جنایی، بر روابط میان شخصیتها و واکنشهای انسانیشان تمرکز میکند. تصمیمات اخلاقی مسافران، به تدریج از پرده ابهام بیرون میآیند و شخصیتها در برابر وسوسههایی قرار میگیرند که شاید هر انسانی در شرایط مشابه با آن روبهرو شود.
روایتی جادهای با فضایی تاریک
شاید صحبت کردن در مورد علت مرگ: نامعلوم ساخته علی زرنگار (بر اساس سناریویی نوشته خودش) بدون اسپویل کردن بخشی از داستان، کمی سخت باشد چون سکانس به سکانس فیلم، نقدهایی اجتماعی و یادآوری هایی ترسناک دارد. فیلم آنقدر پرتعلیق و غرق کننده است که هر مخاطبی با هر سلیقه ای، غیر از اکشن و کمدی، را به سرعت با خود همراه می کند. فضای فیلم از همان ابتدا تیره و تار است، همه چیز بوی درماندگی، خستگی، استیصال و انسان هایی در آستانه خرد شدن می دهد. این حس درماندگی چنان بر فضای فیلم مستولی است که خود به کاراکتر اصلی داستان تبدیل می شود و بیش از هر یک از کاراکترها در کانون داستان قرار می گیرد.
صورت های عبوس و اصلاح نشده مردان، لباس های شلخته و کهنه، دیالوگ های نیشدار و جاده ای در میانه برهوت و حتی آن ون زوار در رفته هم همگی از استیصال می گویند. زرنگار نه تنها داستانی روایت میکند، بلکه فضایی خلق میکند که در آن حتی اشیاء بیجان نیز در خدمت قصه هستند. فیلم به شدت خوش ساخت، با نویسندگی بی نقص و البته بازی های تحسین برانگیز است. مسافران هر یک مشکلات خاص خودشان را دارند اما علیرغم تفاوت های شغلی و پیشینه ای، در یک نقطه با هم اشتراک دارند و آن اینکه به شدت به پول نیاز دارند.
همین موضوع باعث می شود که اصول اخلاقی شان به چالش کشیده شده و هر کدام (شاید به جز یک نفرشان) دیر یا زود دست به انتحاری اخلاقی بزنند که مدت ها برای دست زدن به آن تعلل می کردند، هر یک دیر یا زود در مقابل یک وسوسه که بخش زیادی از مشکلاتشان را حل می کند (اما به قیمت زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی شان) تسلیم می شوند، به هم تهمت می زنند، با هم درگیر می شوند و سعی می کنند یکدیگر را برای پیدا کردن همدستی در این عمل خلاف اخلاق متقاعد کنند. در ابتدا در لفافه و با شرم و حیا سعی می کنند منظورشان را بفهمانند یا حتی، حرف دلشان را از زبان دیگران بشنوند بدون اینکه خودشان را در مظان اتهام چنین تصمیم غیراخلاقی قرار دهند. اما در پایان همه نقاب ها از چهره می افتد و مشخص می شود که اخلاق هم در مقابل فقر و تنگدستی تسلیم می شود.
پیام اخلاقی و شخصیت های خاکستری
اگر چه تقریباً هیچ شخصیت قهرمان یا تماماً مثبتی در داستان وجود ندارد و همه شخصیت ها به نحوی خاکستری هستند، اما این موضوع باعث نمی شود با آن ها همذات پنداری نکرد، از آنجایی که فیلمنامه دقیق زرنگار و کارگردانی بی نقص او، باعث می شود هر لحظه خودمان را جای شخصیت ها قرار دهیم و حتی گاهی اوقات از این همه تردید کلافه شده و با خود بگوییم چرا حرف دلشان را نمی زنند،چرا انقدر دست دست می کنند! این حس، به شکلی خیرهکننده، به شخصیت اصلی داستان بدل میشود و به گونهای با تماشاگر همراه میگردد که انگار خود او نیز یکی از مسافران این ون است. تعلیق در سراسر فیلم موج می زند، زیر پوستتان می رود و البته آزارتان می دهد. به نظر می رسد همه شخصیت ها در زندگی شخصی شان انسان هایی اخلاق مدار و شریف هستند اما مشکلات مالی باعث شده برای انجام یک کار غیراخلاقی به اشتراک برسند، تصمیمی که چیزی خلاف آن برای هر کدام از ما در موقعیتی مشابه، کاملاً غیر محتمل است.
در تمام این تاریکی و درماندگی و ابهام اخلاقی، مکالمه ها و سوال و جواب های اسماعیل و ناصر تنها جایی است که کمی مخاطب را از فضای سیاه داستان جدا کرده و برای ثانیه ای می خنداند اما این خنده های هیستریک کوتاه است چرا که این دیالوگ ها هم زیرپوستی تکان دهنده و تلخ است. یکی به دلیل فقر و زندگی در یک شهرستان دورافتاده در کرمان اطلاعات کمی دارد و دیگری کارمندی تهرانی است که گاه این ناآگاهی قابل درک را به تمسخر می گیرد. بدین ترتیب حتی کمدی داستان نیز عمیقاً سیاه و نقادانه است.
اما در لحظه ای که جسد را دفن می کنند، به یکباره شخصیت ها خودِ واقعی شان را نشان می دهند، خرد می شوند، نقابشان می افتد و اشک از چشمشان سرازیر می شود، حتی شخصیت احمد با بازی بانیپال شومون که هم به خاطر ظاهرش، هم زندانی بودنش و هم آنچه که در طول فیلم از او به عنوان یک شخصیت قوی، مردانه و مستحکم و البته اخلاق مدار و نکته بین می بینیم، اصلاً انتظارش را نداریم که اشک بریزد. همه شرمنده اند و گریه می کنند اما نمی توانند از پول بادآورده ای که مشکلاتشان را حل می کند بگذرند زیرا فکر می کنند با این کار حق کسی ضایع نمی شود اما این همه واقعیتی نیست که آن ها از آن اطلاع دارند. در نهایت پسری که به خاطر فعالیت های سیاسی، همراه با دوست دخترش در حال فرار است از این جمع جدا می شود و تنها کسی است که علیرغم مشکلات مالی، در برابر وسوسه ای که دیگران را تسلیم می کند، مقاوم می ماند اما دوست دخترش نیز از این وسوسه در امان نیست و بهایش را می پردازد.
سکانس پایانی فیلم، شاهکار فیلم زرنگار است، جایی که شخصیت های اصلی داستان از هویت واقعی مرد مرده مطلع شده و با زن باردار و فرزندش روبرو می شوند. چهره نگران و غمزده زن بلوچ که هنوز انتظار می کشد، با چهره بهت زده و مستاصل شخصیت های اصلی فیلم همراه می شود که بالاخره با عواقب تصمیمشان مواجه می شوند و چه پایان تاریک و تکان دهنده ای! زرنگار در این فیلم می گوید که همه ما در یک کشتی نشسته ایم و تا وقتی کفش کسی را نپوشیده ایم در مورد نحوه راه رفتنش قضاوت نکنیم و البته اینکه زیر پا گذاشتن اخلاق، عواقب غیرمنتظره ای دارد.
اینجا خبری از شخصیت منفی نیست و حتی شخصیت ناصر با بازی علیرضا ثانی فر که زودتر از همه وسوسه شده و بی پرده می گوید بهتر است پول را بردارند، شخصیتی که برای مدتی تحملش برای مخاطب سخت است و شاخصه های یک شخصیت منفی را دارد، در پرده سوم فیلم به شخصیتی قابل درک تبدیل می شود و فاصله او از لحاظ مقبولیت اخلاقی با دیگر شخصیت ها به مقدار ناچیزی می رسد. شخصیت زن ناشنوا نیز که به نوعی قطب نمای اخلاقی شخصیت هاست، دستکم برای مدتی به این وسوسه تن می دهد و از دایره معصومیت خارج می شود.
بدون شک با تماشای این فیلم به یاد اتفاقات مشابهی در زندگی خودمان می افتیم، زمان هایی که مجبور بودیم مانند شخصیت های فیلم تصمیمی سخت و غیراخلاقی بگیریم و در آخر مشخص می شود که همه قربانی هستیم و این بازی برنده ای ندارد. این همه درگیری و نزاع و تهمت زدن برای هیچ بود. همه بازنده ایم!
بازیهای بینظیر در فیلمی بدون قهرمان
در مورد بازیگران و بازی هایشان هم باید گفت که علت مرگ: نامعلوم ستاره ندارد (خوشبختانه). زرنگار با دوری از ستارهسازی، فضایی واقعگرایانه خلق کرده که در آن هیچکدام از شخصیتها تماماً منفی نیستند. انگار هیچ کدام بازی نمی کنند، گویی مشغول تماشای یک مستند هستید که در آن زندگی واقعی شخصیت ها روایت می شود. اگر چه بانیپال شومون مشهورترین بازیگر فیلم است و می توان به نحوی او را شخصیت اصلی فیلم دانست اما شخصاً ستاره این فیلم و بهترین نقش آفرینی آن را متعلق به ندا جبرائیلی در نقش بهار می دانم، بازیگری که انگار این نقش را زیسته، می توان به وضوح استرس و اضطراب را در حرف ها و حرکاتش دید، لمس کرد و برایش دل سوزاند. عشق عمیق او به پیمان کاملاً پیداست و تلاشی که برای قانع کردن پیمان در موارد مختلف می کند، مخاطب را سر ذوق می آورد. او سعی می کند خوددار باشد، اضطرابش را کنترل نماید، حرف ها و خواسته هایش را سرکوب کند، تنها برای اینکه به عشقش بهانه ای برای جدایی ندهد. عشق بهار به پیمان شاید تنها نکته امیدوار کننده داستان باشد (در کنار عشق راننده به زن ناشنوا) که البته آن هم در پایان مانند همه تصورات دیگرمان به یاس تبدیل می شود.
«علت مرگ: نامعلوم»؛ اثری برای تفکر در ابهامات اخلاق مداری
«علت مرگ: نامعلوم» فیلمی است که شما را از همان لحظه نخست به دنیای تاریک و واقعی خود میکشاند؛ فیلمی که نه تنها مخاطب را با روایتی پرتعلیق و تکاندهنده مواجه میکند، بلکه از دل آن، آینهای از زندگی امروز جامعه به نمایش میگذارد. این اثر نه تنها از کلیشههای سینمای تجاری فاصله میگیرد، بلکه تماشاگر را به سفری درونی دعوت میکند، سفری که در آن اصول اخلاقی، استیصال و تناقضهای انسانی به شکلی بیپرده به چالش کشیده میشوند. زرنگار با ظرافت، این موضوع را به چالش میکشد که آیا در شرایط بحرانی، قضاوت درباره تصمیمات دیگران ممکن است؟ فیلم به ما یادآوری میکند که همه ما ممکن است در موقعیتهای مشابه، تصمیمات غیرمنتظره و حتی غیراخلاقی بگیریم.
اگر از فیلم های کمدی، سطحی و تجاری سال های اخیر سینمای ایران خسته شده اید و می خواهید تماشاگر روایتی واقعی از زندگی این روزهایمان باشید، تماشای فیلم علت مرگ: نامعلوم را توصیه می کنم، فیلمی که انگار تکه ای از زندگی واقعی مردان و زنان اطرافمان است، فیلمی که حاشیه نمی رود و مستقیماً حرفی که خیلی فیلم های اجتماعی دیگر با لکنت می خواهند بگویند را بدون شعاری بودن، بیان می کند. باید به زرنگار و دیگر عوامل فیلم به خاطر شاهکاری که خلق کرده اند تبریک گفت. اگر چه علت مرگ: نامعلوم بی نقص نیست اما یکی از معدود فیلم های سال های اخیر سینمای ایران است که حرف هایی برای گفتن به عنوان یک اثر هنری دارد. به قول خود زرنگار، «فیلمِ اجتماعی، روایتگرِ روزگاریست که بر مردمان میرود و علت مرگ: نامعلوم یک فیلمِ اجتماعیست که وفادارانه به واقعیت میپردازد.»
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰