تاریخ انتشار : جمعه 2 آذر 1403 - 0:06
کد خبر : 118663

او که در شب‌های گوته به مسئله سانسور پرداخت/ سانسور از لاشه مرده هنر، به جای هنر، بیماری به میان توده می‌پراکند

او که در شب‌های گوته به مسئله سانسور پرداخت/ سانسور از لاشه مرده هنر، به جای هنر، بیماری به میان توده می‌پراکند

به گزارش خبرگزاری زیرنویس به نقل از روزنامه سازندگی، باقر مومنی، پژوهشگر تاریخ، نویسنده، مترجم و فعال سیاسی در سنت فکری چپ رشد یافته بود، مدتی عضو حزب توده بود و پس از قطع ارتباط با آن نیز تا زمان انقلاب به فعالیت‌های سیاسی خود ادامه داد. یکی از ۱۰ نویسنده‌ای بود که پاییز سال

به گزارش خبرگزاری زیرنویس به نقل از روزنامه سازندگی، باقر مومنی، پژوهشگر تاریخ، نویسنده، مترجم و فعال سیاسی در سنت فکری چپ رشد یافته بود، مدتی عضو حزب توده بود و پس از قطع ارتباط با آن نیز تا زمان انقلاب به فعالیت‌های سیاسی خود ادامه داد. یکی از ۱۰ نویسنده‌ای بود که پاییز سال ۱۳۵۶ در انتقاد به خفقان و سانسور در شب‌های شعر گوته سخنرانی کرد اما در نهایت خود نیز سه سال پس از انقلاب از ایران رفت و تا پایان عمر در فرانسه زندگی کرد. او ۲۸ آبان سال گذشته، پس از چهار دهه دوری از ایران در پاریس از دنیا رفت.

پیوستن به حزب توده و جدایی از آن

اردیبهشت سال ۱۳۰۵ به دنیا آمده بود و سال‌های نوجوانی و آغاز جوانی او هم مانند دیگر هم‌نسلانش، تحت تاثیر فضای اجتماعی و سیاسی ایران در دهه ۲۰ بود. او همزمان با تحصیل در رشته حقوق دانشگاه تهران، وارد فعالیت سیاسی شد و سپس هم به حزب توده ایران پیوست. فعالیت‌های سیاسی‌ او در سال ۱۳۳۵ منجر شد که به ۱۸ ماه زندان محکوم شود و زمانی هم که از زندان بیرون آمد دیگر چندان تمایلی به بودن در حزب توده نداشت، بنابراین ارتباط خود را با حزب قطع کرد.

او در آن زمان سعی کرد به مبارزاتش ماهیتی آکادمیک بدهد بنابراین موضوع «ایران در آستانه انقلاب مشروطیت» را برای پایان‌نامه دانشگاهی‌ خود انتخاب کرد. باقر مومنی در یادداشتی کوتاه در آغاز کتاب «ایران در آستانه انقلاب مشروطیت و ادبیات مشروطه» در نقد عملکرد جناح چپ و راست در پروسه انقلاب مشروطیت نوشته بود: «جنبش مشروطیت ایران، همیشه از راست بی‌بها شده است و چون تحلیلی علمی از آن به عمل نیامده از چپ نیز آن را سرسری گرفته‌اند. به خاطر ارزیابی درست این تلاش اجتماعی مردم وطنم، در آن زمان که فرصتی داشتم، بر آن شدم تا به تحلیل علمی آن دست بزنم و در سال‌های میان ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۹ به مطالعه و یادداشت پرداختم. هنوز مطالعاتم بسیار ناقص بود که در اواخر سال ۱۳۲۹ به مناسبتی در مهلتی چندروزه، رساله‌ای در این زمینه سرهم کردم. چون برداشت کلی آن، به‌ زعم من، درست و علمی است آن را بدون دستکاری نشر می‌دهم.» او در مقدمه این کتاب، انقلاب مشروطه را  انقلابی اجتماعی نامیده بود: «اگر یک انقلاب اجتماعی نبردی باشد برای انتقال قدرت از دست یک طبقه اجتماعی به دست طبقه دیگر، جنبش مشروطیت ایران یک انقلاب اجتماعی است.»

مومنی همچنین به بررسی اشکال گوناگون ادبیات و معیارهای ادبیات مترقی و ویژگی‌های ادبیات مشروطه پرداخته بود. بعدها در پاسخ به این‌که، چرا سراغ ادبیات پیش از مشروطه رفتید؟ پاسخ داده بود: «علتش این بود که در این زمان سانسور به شکل وحشتناکی بر انتشار کتاب حاکم بود و به هیچ‌وجه نمی‌شد به انتشار مطلبی که شامل انتقاد اجتماعی زمان باشد یا به آگاهی و دانش نسل جوان کمک کند، اقدام کرد. این کتاب‌ها در واقع به این خواست اجتماعی پاسخ می‌داد، زیرا خواننده را بیشتر متوجه اوضاع استبدادی و بسته‌ زمان ما می‌کرد.»

گفتن از سانسور در شب‌های گوته

در میان سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۵ مشغول ادامه تحصیلات خود بود، به همین منظور دو سال را در فرانسه گذارند، به ایران آمد و انتشارات «صدای معاصر» را تاسیس کرد و در سال ۱۳۵۳ برای به پایان رساندن رساله دکترایش در دانشگاه سوربن دوباره راهی فرانسه شد. موضوع رساله دکترای باقر مومنی «مسئله ارضی و جنگ طبقاتی در ایران» بود که جلد اول آن را با نام مستعار در فرانسه چاپ کرد. پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۵۵ هم دوباره به پژوهش و ترجمه و تصحیح متون عصر مشروطه پرداخت. مومنی در آن زمان با مقوله سانسور بیش‌تر از گذشته آشنا بود، بنابراین یک سال بعد که شب‌های نویسندگان و شاعران ایران (شب‌های گوته) برگزار شد در نوبت سخنرانی قرار گرفت.

شب‌های گوته در آن زمان با همکاری میان انیستیتو گوته و کانون نویسندگان ایران در باغ انجمن فرهنگی روابط ایران- آلمان برگزار می‌شد. مهر سال ۱۳۵۶ هنوز حرکت‌های اعتراضی منتهی به انقلاب در ایران شکل نگرفته بود و عده‌ای معتقدند که آن ۱۰ شب و سخنرانی نویسندگان و شاعران نامدار ایرانی در آن‌جا تاثیر زیادی در روشن شدن موتور اعتراضات داشت.باقر مومنی در شب پنجم از واژه سانسور استفاده کرد و گفت:

مخالفان آزادی قلم، به اخلاق و مذهب و عدم آمادگی مردم برای آزادی استناد می‌کنند، ولی حقیقت این است که هیچ‌کس در درون دستگاه سانسور نمی‌تواند خود را با شعورتر و آگاه‌تر از یک روشنگر متفکر بداند، یا برای خود قدرت تشخیص بیش‌تری از آنان قائل شود. در این زمینه من به نقل‌قولی می‌پردازم که نه از روبسپیر است و نه مثلاً از میرزا آقاخان کرمانی بلکه همین سه ماه پیش از دهان نخست‌وزیر قبلی بیرون آمده است. ایشان ضمن اشاره به گروه سانسورچیان اداره نگارش که «جلو خلاقیت هنری را می‌گیرند»، گفتند: «این گروه چه تخصصی دارد که اندیشه یک نفر را درست یا نادرست بخواند؟ این منطق و قضاوت مردم است که باید تمیز دهد که چه درست است و چه نادرست» و افزودند که «دولت هیچ وظیفه‌ای ندارد که قلم را به یک‌سو هدایت کند و آن‌ها را از یک نوع جوهر یا اندیشه و نظر پر کند.» البته این حرف را ایشان زمانی می‌گفت که یکی از کارمندانش، یعنی رئیس اداره نگارش، داشت در برابر چشمانش ادعا می‌کرد که اداره سانسور نه‌تنها در برابر مردم باید نقش معلم اخلاق، رهبر اجتماعی و مجتهد جامع‌الشرایط را بازی کند، بلکه از نظر هنری نیز وظیفه هدایت هنرمندان را بر عهده دارد و حق دارد که به آنان درس انشاء و معانی و بیان بیاموزد.

او در بخش دیگری از سخنانش به قطع پیوند روشنفکر با ملت و مخاطب و حتی با خود او به‌ عنوان یک عضو جامعه بر اثر سانسور پرداخت: «روشنفکر و هنرمند در هر رشته‌ای که کار کند وقتی از مادر غذادهنده‌اش، یعنی ملت، جدا افتاد از رشد باز می‌ماند و پس از مدتی کوتاه در درون تابوت تنهایی‌اش مدفون می‌شود و می‌گندد و آن وقت اسکلتی که از او باقی‌مانده مار و مورانی را که در دوروبر خودش می‌بیند کودکان هنر خودش می‌پندارد و چون مردمی که از کنارش می‌گذرند از گند گورش و از منظره مار و مورش رو ترش می‌کنند به آنان ناسزا می‌گوید که بی‌هنر و نادان‌اند. به این ترتیب سانسور، هنر و فرهنگ را می‌کشد و از لاشه مرده هنر، به جای هنر، بیماری به میان توده می‌پراکند. فرزند ملت که باید منظر فرهنگ و هنر او بشود، یا سر زا می‌رود یا به موجودی افلیج و کج‌وکوله و در عین حال خودبین و خودستا بدل می‌شود و خود ملت نیز پس از مدتی که باید از این فرزند دوباره بار گیرد عقیم و نازا می‌شود و فقر فرهنگی باز هم عمیق‌تر و ریشه‌دارتر می‌شود.»

پس از انقلاب

مومنی یک سال بعد به همراه سعید سلطانپور، ناصر رحمانی‌نژاد و بزرگ پورجعفر از دیگر اعضای کانون نویسندگان هفته‌نامه «صدای معاصر» را تا تیرماه سال ۱۳۵۸ منتشر کردند. دو سال بعد، دیگر شرایط برای اعضای این کانون مساعد کار نبود، بنابراین او هم تصمیم به خروج از ایران گرفت و به فرانسه رفت. او در فرانسه سعی کرد تا جبهه متحد چپ را راه‌اندازی کند، اما به نتیجه نرسید اما همچنان به کار پژوهشی خود ادامه داد و در نهایت هم ۲۸ آبان ۱۴۰۲ در همان جا درگذشت.

۲۵۹

منبع: خبـرآنلاین

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

تازه ها

advanced-floating-content-close-btn