تاریخ انتشار : یکشنبه 13 آبان 1403 - 11:22
کد خبر : 104055

پیرمرد گمشده بعد از دو شبانه روز نجات پیدا کرد

پیرمرد گمشده بعد از دو شبانه روز نجات پیدا کرد

بازدید:۲۵ صد آنلاین | «دیگر امیدی به اینکه مرا پیدا کنند، نداشتم و به همین‌خاطر رو به قبله دراز کشیدم و منتظر سرنوشتم ماندم، اما در عین ناامیدی امدادگران مرا پیدا کردند.» اینها را مرد ۸۵ساله‌ای می‌گوید که ۴۸ساعت را بدون آب و غذا با پا و سر شکسته در کوه سر کرده بود.  

پیرمرد گمشده بعد از دو شبانه روز نجات پیدا کرد

بازدید:۲۵

صد آنلاین | «دیگر امیدی به اینکه مرا پیدا کنند، نداشتم و به همین‌خاطر رو به قبله دراز کشیدم و منتظر سرنوشتم ماندم، اما در عین ناامیدی امدادگران مرا پیدا کردند.» اینها را مرد ۸۵ساله‌ای می‌گوید که ۴۸ساعت را بدون آب و غذا با پا و سر شکسته در کوه سر کرده بود.

 

به گزارش صد آنلاین،  48ساعت جست‌وجو برای یافتن پیرمرد طبسی که در ارتفاعات اطراف روستای پی‌استان طبس گم شده بود، با پیدا شدن او پایان خوشی داشت. پیرمرد در تمام مدتی که گروه‌های امداد و نجات به‌دنبالش می‌گشتند، در پایین تپه‌ای با پای شکسته، چشم‌انتظار کمک بود. به گزارش همشهری، صبح سه‌شنبه یکم آبان‌ماه خبر گم شدن فیض‌الله نعمتی، مرد۸۵ساله‌ای در ارتفاعات اطراف روستای پی‌‌استان طبس در روستا پیچید، جست‌وجوی اهالی روستا برای یافتن پیرمرد گمشده آغاز شد. وقتی جست‌و‌جوی نیروهای مردمی نتیجه نداد، پاسگاه انتظامی حلوان در طبس متوجه گم شدن پیرمرد شد و بعد از آن نیز تیم‌های امدادی هلال‌احمر طبس جست‌وجوی خود را آغاز کردند که در نهایت جست‌وجوگران موفق شدند او را بعد از ۴۸ساعت در روز پنجشنبه زنده پیدا کنند.

پسر مرد سالخورده ماجرای گم شدن پدرش را در گفت‌وگو با همشهری اینطور بازگو می‌کند: پدر و مادرم در طبس زندگی‌می‌کنند، اما چون در روستای «پی‌استان » زمین کشاورزی دارند، پدرم به روستا رفت وآمد می‌کند. این روستا در ۱۲۰کیلومتری طبس قرار دارد و وقتی به روستا می‌رود، یک هفته تا ۱۰روز در آنجا می‌ماند و دوباره بازمی‌گردد.

او ادامه می‌دهد: صبح سه‌شنبه یک آبان، او بدون اطلاع ما، برای چیدن گیاهان کوهی به روستا رفت. او به مادرم گفته بود که شب برمی‌گردد. او ادامه می‌دهد: وقتی شب شد از پدرم خبری نشد. مادرم این موضوع را به ما اطلاع داد و گفت که گوشی موبایل پدرم خاموش است. با شنیدن این جمله نگران شدم و بلافاصله با یکی از اهالی روستا تماس گرفتم. از او خواستم تا به خانه پدرم برود و از او سراغی بگیرد، اما او گفت که پدرم در خانه نیست.

بدین‌ترتیب چند نفر از اهالی را در جریان قرار دادیم تا اطراف روستا را بگردند و او را پیدا کنند، اما آنها هرچه گشتند، پدرم را نیافتند. گروهی از اهالی اطراف روستا را وجب به وجب جست‌وجو کرده بودند، اما نتوانستند او را پیدا کنند.

فردای آن روز، یعنی روز چهارشنبه اهالی روستا دوباره جست‌و‌جو را آغاز کردند. تمام روز نقطه به نقطه ارتفاعات اطراف روستا را گشتند، اما از پیرمرد ۸۵ساله خبری نشد. هوا در حال تاریک شدن بود، اما هنوز اثری از پیرمرد گمشده نبود؛ همین مسئله نگرانی خانواده‌ او و اهالی روستا را بیشتر می‌کرد.این جست‌وجوها حدود ۴۸ساعت طول کشید. او ادامه می‌دهد: در همه این لحظات که وجب به وجب ارتفاعات را برای پیدا کردن پدرم زیرپا گذاشته بودیم، دلهره به جانمان افتاده بود و آرام و قرار نداشتیم. بعد از ۲شب جانکاه که نه ما و نه جست‌وجوگران چشم روی هم نگذاشته بودیم، با روشن شدن هوا امیدوار بودیم که بتوانیم پدرم را پیدا کنیم. از صبح تا شب همه با تمام قوا به‌دنبال پدرم بودیم؛ البته عملیات متوقف نشد و همچنان به‌دنبال پدرم می‌گشتیم.

او ادامه می‌دهد: روز پنجشنبه وقتی دیگر او را نیافتیم پلیس را در جریان قرار دادیم. با هماهنگی مأموران پاسگاه حلوان، گروه امداد و نجات هلال‌احمر طبس به محل اعزام شدند و عملیات جست‌و‌جو را آغاز کردند. ما با چشمان نگران منتظر بودیم، هر صدایی و هر تماس تلفنی‌ای که گرفته می‌شد تنمان می‌لرزید و دعاگویان از خدا می‌خواستیم که پدرمان به سلامت بازگردد.  این مرد در ادامه می‌گوید: خبر دادند پدرم را که از بلندی سقوط کرده، پیدا و به وسیله اورژانس به بیمارستان اعزام کرده‌اند.سراسیمه به بیمارستان رفتیم و متوجه شدیم که پا و سر پدرم شکسته است و از تشنگی در شرایط بدی قرار داشته است. به‌دلیل وخامت حال پدرم او را به یکی از بیمارستان‌های یزد منتقل کردیم.

فیض‌الله نعمتی که حدود ۴۸ساعت در ارتفاعات گم شده بود، می‌گوید: برای چیدن گیاهان دارویی به ارتفاعات اطراف روستا رفتم. بعد از تمام شدن کارم، مسیر برگشت را در پیش گرفتم. اما وقتی هوا تاریک شد، بدون اینکه متوجه شوم، از مسیر اصلی منحرف شدم. در تاریکی شب پیش می‌رفتم که ناگهان از بلندی‌ای سقوط کردم.

 

 

او می‎گوید: بدنم را تکان دادم و از ناحیه پا احساس درد کردم. متوجه شدم پایم شکسته است. با دستمالی که داشتم پایم را بستم. به سرم دست زدم دیدم که خونریزی کرده است؛ چون آب و غذا نداشتم درهمان حالت ماندم که انرژی زیادی از من هدر نرود. چند باری اسم پسر کوچکم عباس را صدا زدم. وی می‌‌گوید: از دور صدای اهالی را که به‌دنبالم می‌گشتند، می‌شنیدم، اما نایی برای فریاد زدن نداشتم، صدایم هم ضعیف بود و آنها صدایم را نمی‌شنیدند. پس منتظر ماندم تا شاید مرا پیدا کنند. بعد از ۲روز دیگر ناامید شدم و رو به قبله خوابیدم. در این هنگام بود که افرادی را بالای سرم دیدم. آنها امدادگران بودند که مرا نجات دادند./ سایت جنایی

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

تازه ها

advanced-floating-content-close-btn