کتاب «آدلا هنوز شام نخورده!» به قلم یاسر سیستانینژاد مجموعهای از خاطرات طنز رزمندگان است، که از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار شده است.
کتاب «آدلا هنوز شام نخورده!» به قلم یاسر سیستانینژاد مجموعهای از خاطرات طنز رزمندگان است، که امسال با ۱۱۸ صفحه و با قیمت ۱۲۰ هزار تومان از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار شده است.
در مقدمه کتاب میخوانیم: ««ایرانیها مردمی طنّازند». نمیدانم گوینده این کلمه قصار کیست و شوخطبعی ایرانیان را در کجا دیده و پسندیده که به همه اهالی این سرزمین نسبت داده است. اما هر که بوده پُر بیراه هم نگفته. مردمی که از اعماق یک بحران سوژهای برای خنده و شوخی استخراج میکنند شایسته چنین صفتی هستند. هر کس که به اصل مسلّم «ایرانیها مردمی طنّازند» مشکوک است بد نیست پای خاطرهبازی بازماندگان جنگ بنشیند تا تردیدش برطرف شود و بر پدر و مادر کسی که اولینبار این جمله را نوشت صلوات بفرستد. چرا؟ برای اینکه طنّازان این مجموعه بینش او را به جهان پیرامون تغییر دادهاند. او را به آشناییزدایی از اجسام، شخصیتها و حوادث واداشته و از نکاتی ظریف و لطیف آگاه کردهاند.
کسی که قبلاً به این اصل مسلّم مشکوک بوده زمانی صلوات دوم را میفرستد که طنّازان راست راست زل بزنند توی چشمهایش و همه قراردادها و قواعد و کلیشههایی را که به مرور زمان به عادت او تبدیل شدهاند خرد و خمیر کنند. آن وقت است که ابعاد پنهان همان قواعدِ به ظاهر آشنا برایش روشن میشود و با خودش میگوید:اَاَاَا… پس اینجوری بود!
صلوات سوم حتماً غرّاتر خواهد بود وقتی که فرد مشکوک در نظر بگیرد که این طنزها در هنگامه جنگ و آتش و خون و اشک اتفاق افتادهاند؛ آن هم طنزی که پس از گذشت سی و چند سال از پایان جنگ تحمیلی هنوز راویانش را از خنده رودهبُر میکند. طنزهایی که گریه و خنده را در هم میآمیزند و نمیدانی با خنده روای را همراهی کنی یا با گریه! شوخیهایی که اگر نبود، فضای جبهه چه عبوس و خستهکننده میشد».
در پشت جلد کتاب «آدلا هنوز شام نخورده!» آمده است: «یک آن با صدای انفجار از جا پریدم؛ آمدم به شکم روی زمین بخوابم نتوانستم. قابلمه توی بغلم بود. پریدم بالا و به پشت روی زمین خوابیدم و قابلمه را روی شکمم گذاشتم. سنگر فرماندهی از خنده منفجر شد. کجا آموزش دیدهای؟ وقتی میخوابی دستات رو بذار روی گوشات نه دو طرف قابلمه! خجالت کشیده بودم. آرنج دستم را روی زمین گذاشتم و از جا بلند شدم. یک رزمنده تا کمر خم شده بود. دستهایش را روی کاسه زانوهایش گذاشته بود و قهقهه میزد. رنگش سرخ شده بود وسط قیسقیس خنده هایش گفت: قبلا کدوم عملیات بودهای ژنرال؟».