اشتباهات مهلک آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر


به نظر می‌رسد که اسرائیلی‌ها در واکنش به رخداد ۷ اکتبر عکس‌العملی مشابه با آمریکای پس از ۱۱ سپتامبر را از خود بروز داده‌اند؛ اعلام جنگی گسترده و توام با عبور از تمامی خطوط قرمز جنگی و حقوق بشری.

چهارشنبه ۲۱ شهریورماه، بیست‌وسومین سالگرد وقایع یازدهم سپتامبر بود؛ در چنین روز‌هایی مقامات کاخ سفید و در راس آن جرج دبیلیو بوش، در حال مهیا سازی مقدمات واکنش بزرگ ایالات متحده به این حملات بودند؛ واکنشی که بعدا عنوان «مبارزه جهانی علیه تروریسم» را بر آن نهادند. این واکنش تبدیل به نقطه عطف تاریخی و در واقع سرفصل آغاز دوران جدیدی در نظام بین الملل شد.

روزی که بسیاری از آن به‌عنوان نقطه عطف تاریخی و سرفصل آغاز دوران جدیدی در نظام بین‌الملل یاد می‌کنند. البته نمی‌توان این موضوع را نادیده گرفت که نه‌فقط ماهیت خود این رخداد، بلکه این نوع واکنش و تصمیمات سیاستمداران ایالات‌متحده بود که موجب شد حادثه یازدهم سپتامبر چنین جایگاهی در تاریخ و عرصه بین‌الملل کسب کند. جرج دبلیو بوش، رئیس‌جمهور آمریکا در پوشش این رخداد، برنامه بزرگ خود یعنی «جنگ‌جهانی علیه تروریسم» را راه انداخت و صحبت از دوران جدیدی به‌میان آورد که پیش از این با نام «نظم نوین جهانی» و دوران هژمونی آمریکا در جهان شناخته می‌شد.

اما اکنون که بیش از ۲۰ سال از آن گذشته و بازتاب‌ها و نتایج واکنش تصمیم‌گیرندگان ایالات‌متحده نسبت به حادثه یازدهم سپتامبر بیش از پیش نمود یافته است، به‌نظر می‌رسد سوالاتی در ذهن اکثریت آمریکایی‌ها و به‌ویژه اندیشمندان و تحلیلگران سیاسی این کشور خطور کرده است؛ اینکه نوع واکنشی را که ایالات‌متحده در آن زمان به این حادثه نشان داد، می‌توان مناسب ارزیابی کرد یا اینکه تصمیمات دولتمردان آمریکایی پس از یازدهم سپتامبر چه تاثیراتی بر آینده سیاسی و شرایط کنونی این کشور در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی بر جای گذاشته است؟ اینها سوالات و مواردی است که تقریبا از یک‌دهه پیش مورد توجه قرار گرفته و تلاش‌ها برای پاسخگویی به آنها نیز از همان زمان آغاز شده بود. بااین‌حال اظهارات بایدن خطاب به مقامات رژیم‌صهیونیستی و درخواست وی برای پند‌آموزی از درس‌های آمریکا از وقایع یازدهم سپتامبر، یک‌بار دیگر و بیش از قبل این موضوع را در کانون توجه قرار داد؛ به‌ویژه از آن جهت که نوعی اعتراف و ابراز پشیمانی آشکار نسبت به اقدامات ایالات‌متحده پس از حادثه یازدهم سپتامبر را با خود به‌همراه داشت. 

 پشیمانی از نوع واکنش به وقایع ۱۱ سپتامبر

اگرچه توصیه بایدن به مقامات اسرائیلی برای درنظر گرفتن درس‌های آمریکا از یازدهم سپتامبر را شاید بتوان اولین ابراز پشیمانی رسمی دولتمردان آمریکایی نسبت به نوع مواجهه آنها با رخداد ۱۱ سپتامبر تلقی کرد، تحلیلگران و اندیشمندان سیاسی ایالات‌متحده مدت‌ها پیش چنین ندامتی را احساس و ابراز کرده بودند. در این راستا آن اپلباوم، تحلیلگر و نویسنده مشهور آمریکایی (نویسنده کتاب‌هایی، چون «گولاک: روایت تاریخ» و همچنین «قحطی سرخ») در دهمین سالگرد حوادث یازدهم سپتامبر این‌گونه نوشت: «۱۰ سال پس از آن وقایع اکنون از خود می‌پرسم آیا ممکن است هواپیما‌هایی که نیویورک و واشنگتن را مورد اصابت قرار دادند، در مقایسه با آبشاری از تصمیم‌های بعدی که پس از آن گرفته شد، خسارت کمتری وارد کرده باشند؟» ۱۰ سال بعد و در دومین دهه پس از حوادث یازدهم سپتامبر، گرت ام.

گراف، تحلیلگر برجسته و سردبیر سابق نشریه معتبر پولیتیکو نیز به نتیجه‌گیری مشابهی رسید: «وقتی بعد از دو دهه به گذشته نگاه می‌کنم، نمی‌توانم از این نتیجه‌گیری فرار کنم؛ دشمنی که پس از ۱۱ سپتامبر با آن جنگیدیم خودمان بودیم.» به‌طور قطع چنین واکنش‌هایی نشان می‌دهد اگر نگوییم اکثریت، حداقل تعداد زیادی از آمریکایی‌ها در حال حاضر به این نتیجه رسیده‌اند که عکس‌العمل کشورشان دربرابر واقعه ۱۱ سپتامبر درست نبوده یا احتمالا به‌تدریج از مسیر درست آن خارج شده است. اکنون در وهله اول سوال این است چه دلایل و عواملی باعث شده بایدن و درکنار آن تحلیلگران و اندیشمندان آمریکایی نسبت به مسیر درپیش گرفته از سوی ایالات‌متحده در بعد از حوادث یازدهم سپتامبر دچار تردید و تاسف شوند؟ و در وهله دوم چه شباهتی میان عملکرد کنونی رژیم‌صهیونیستی و اقدامات آمریکا بعد از حوادث یازدهم سپتامبر وجود دارد که رئیس‌جمهور آمریکا را به صدور هشدار به مقامات تل‌آویو واداشته است؟ 

 اشتباهات مهلک آمریکایی‌ها

آنچه در این بخش از آنها با عنوان اشتباهات آمریکا در مواجهه با حوادث یازدهم یاد شده، عموما برگرفته از دیدگاه‌های نویسندگان و تحلیلگران آمریکایی است که به مناسبت یادبود اولین یا دومین دهه از حوادث ۱۱ سپتامبر یا پس از سخنان هشدار‌دهنده بایدن به اسرائیل در نشریات معتبری، چون پولیتیکو، آتلانتیک، نیشن، ویک و اسلیت منتشر شده است. البته درکنار این موضوع تلاش شده در برخی موارد مقایسه‌ای گذرا میان شرایط و تصمیمات آمریکای پس از حوادث یازدهم سپتامبر و اسرائیل پس از حوادث ۷ اکتبر انجام گیرد. 

۱) رخدادی بزرگ در بستر کبر و غرور آمریکایی‌ها

این موضوع که این رخداد در چه زمانی به‌وقوع پیوست، می‌تواند نخستین کانون توجه باشد. بر این اساس آن اپلباوم از دوران سرخوشی قبل از حادثه یازدهم سپتامبر چنین گفت؛ دهه‌ای طولانی که از فروپاشی دیوار برلین تا سقوط مرکز تجارت جهانی تداوم یافت. البته او از برخی شرایط و دردسر‌های ایالات‌متحده در این زمان هم یاد می‌کند همچون کاهش هزینه‌های نظامی، رسوایی‌های سیاسی داخلی و احساس عمومی نسبت به سرگردانی سیاست خارجی ایالات‌متحده. با این همه به‌نظر می‌رسد همه‌چیز آنچنان بر وفق مراد ایالات‌متحده و جهان غرب سپری می‌شد که نظریه‌پردازان از پایان تاریخ و تفوق نهایی نظام لیبرال دموکراسی در جهان سخن می‌گفتند. گرت ام. گراف این وضعیت را این‌گونه به زیبایی شرح داد: «اگر امروز در کتابخانه ریاست‌جمهوری قدم بزنید باید از اینکه همه‌چیز در دهه ۹۰ تا چه حد بی‌خطر به چشم می‌آمد شگفت‌زده شوید!» در چنین بستری از اطمینان و اعتمادبه‌نفس کاذب است که نهاد‌های امنیتی و نظامی آمریکا مرتکب غفلت بزرگ تاریخی خود شدند و حادثه یازدهم سپتامبر در آن ابعاد بزرگ وحشتناک به‌وقوع پیوست. این حادثه غرور کاذب آمریکایی‌ها و احساس قدرت بیش از حد سیاسی را که پس از جنگ به آنها دست داده بود، از هم پاشید و دقیقا به همین دلیل با واکنشی شدید و فراتر از انتظار مقامات کاخ سفید توام شد.

حال اگر بخواهیم به حادثه ۷ اکتبر در اسرائیل گریزی داشته باشیم، بی‌شک متوجه می‌شویم این رخداد در شرایط بسیار مشابه با ۱۱ سپتامبر رخ داده، یعنی درست در زمانی که اسرائیل غرق در شور و شعف عادی‌سازی روابط با جهان عرب بود و وجود هیچ دشمنی را در محیط پیرامونی خود احساس نمی‌کرد. آنها تصور می‌کردند با بهبود روابط با کشور‌های عربی- آن هم در شرایط حذف کامل فلسطینی‌ها از معادلات- مشکلات‌شان در حوزه امنیتی و سیاسی را می‌توانند خاتمه‌یافته تلقی کنند و بر حوزه‌هایی، چون اقتصاد متمرکز شوند. رخداد ۷ اکتبر به‌یکباره زنگ خطر و بیدارباش را برای اسرائیل به‌صدا درآورد؛ همان کاری که ۱۱ سپتامبر با دولتمردان آمریکایی انجام داد. 

۲) کوبیدن بر طبل جنگ‌طلبی و اعمال خشونت بی‌حد و حصر

«یک لحظه تصور کنید آمریکا پس از حادثه ۱۱ سپتامبر هرگز به افغانستان حمله نمی‌کرد. تصور کنید در یک جهان جایگزین نسخه‌ای از دبلیو بوش تصمیم می‌گیرد پیشنهاد طالبان مبنی‌بر تحویل بن لادن برای محاکمه در کشور ثالث -به ازای شواهد فراوان مقصر بودن وی- را آزمایش کند.» اینها تصوراتی است که دو دهه بعد اسپنسر آکرمن در نشریه نیشن مطرح می‌کند، آن هم در شرایطی که پس از دو دهه نتیجه جنگ‌های آمریکا و دو دهه کوبیدن بر طبل جنگ‌طلبی مشخص شده است؛ شکست فاحش سیاسی و نظامی در افغانستان و از میان رفتن اعتبار جهانی آمریکا در میان متحدان: «ما اگر راه دیگری انتخاب می‌کردیم از یک جنگ بیهوده و بی‌رحمانه که دو دهه به طول انجامید نجات پیدا می‌کردیم؛ جنگی که با جنایاتی توام شده بود، چنانکه بر طبق برآورد‌های محافظه‌کارانه حداقل ۱۷۶۰۰۰ کشته بر جای گذاشته است.» «گرت ام. گراف» در رابطه با این انتخاب آمریکایی‌ها می‌گوید: «در آن زمان برخی مفسران مودبانه خطر منحرف شدن به سمت چنین مفاهیم مبهمی [جنگ جهانی علیه تروریسم]را یاد‌آور شدند، اما به نظر می‌رسید که مردم آمریکا حیرت‌زده و مشتاق پاسخی جسورانه و آغشته به هدفی بالاتر بودند.» در ادامه وی تاکید می‌کند که این «عمق وحشت» رهبران ما بود که منجر به چنین انتخاب غم‌انگیزی شد. 

به نظر می‌رسد که اسرائیلی‌ها نیز در واکنش به رخداد ۷ اکتبر عکس‌العملی مشابه با آمریکای پس از ۱۱ سپتامبر را از خود بروز داده‌اند؛ اعلام جنگی گسترده و توام با عبور از تمامی خطوط قرمز جنگی و حقوق بشری. دقیقا به همین دلیل است که بایدن به آنها نیز هشدار می‌دهد که به سرنوشتی مشابه با ایالات متحده بیندیشند؛ هر چند به نظر می‌رسد خود او نیز درس لازم را نگرفته است. بایدن در حالی از بی‌نتیجه بودن جنگ برای اسرائیل سخن به میان می‌آورد که از کنگره برای حمایت از اسرائیل در خواست بودجه کرده و در کابینه جنگی اسرائیل شرکت می‌کند. 

۳) ورود به جنگ‌های بی‌پایان و بدون چشم‌انداز پیروزی

ورود به هر جنگی مستلزم تعیین اهداف، روش‌های مبارزه و ترسیم چشم‌اندازی برای آینده است. اما برنامه‌ای که جرج دبلیو بوش با عنوان «جنگ جهانی بر علیه تروریسم» به راه انداخت از چنین ویژگی‌هایی برخوردار بود؟ اسپنسر آکرمن به این پرسش پاسخی منطقی و صریح می‌دهد: «درس واضح جنگ علیه تروریسم این است؛ جنگی که یک دهه طول بکشد، جنگی نیست که معماران آن چگونه پیروز شدن در آن را بدانند.» همچنین وی اضافه می‌کند که ژنرال‌های آمریکایی در عراق و افغانستان حفظ جنگ را مساوی با پیروزی در آن می‌دانستند، در حالی که نتایج تنها مرگ و رنج و شکست بود. آکرمن در ادامه تاکید می‌کند که در جنگ افغانستان عملا شاهد هیچ برنامه منسجم و قابل اعتمادی برای پیروزی نبودیم و درنهایت نتیجه این شد که در آگوست ۲۰۲۱ طالبان پیروزی قاطع در افغانستان به دست آورد.

از دیدگاه برخی از این نویسندگان شرایط کنونی اسرائیل نیز بی‌شباهت با وضعیت آمریکای در حال جنگ با تروریسم نیست. بر این اساس «کورنلیوس آدباهر» در نشریه پولیتیکو این بحث را مطرح می‌کند که برای هر دو جنگ (جنگ بر علیه تروریسم و جنگ اسرائیل در غزه) سوالات در‌مورد نقطه پایان بازی مطرح است که پاسخی به آنها داده نشده است. آکرمن هم می‌نویسد: «نتانیاهو اغلب از جنگ طولانی که اسرائیل قصد دارد به راه بیندازد صحبت می‌کند.»

سوزان گلاسر، روزنامه‌نگار نیویورک‌تایمز گزارش داد که اسرائیلی‌ها به تیم بایدن گفته‌اند انتظار جنگی را داشته باشند که می‌تواند تا ده سال به طول بینجامد؛ بنابراین اسرائیلی‌ها هم ممکن است مانند ایالات متحده در دام جنگی گرفتار شوند که هیچ پایان یا پیروزی برای آن نمی‌توان متصور شد. البته نباید فراموش کرد که اسرائیلی‌ها پیش از این هم سابقه راه‌اندازی و مشارکت در یک دو جین از این جنگ‌های بی‌حاصل را دارند. اشغال جنوب لبنان یکی از همین موارد بود که نه‌تن‌ها بدون هر گونه دستاورد و نتیجه‌ای خاتمه یافت، بلکه اسباب نفوذ هر چه بیشتر دشمنان اسرائیل را در این منطقه فراهم کرد. جنگ ۲۰۰۶ حزب‌الله را نابود نکرد. تمام کاری که اسرائیل کرد، کشتن انسان‌ها در تعداد بی‌شمار و همچنین ایجاد دشمنان با‌انگیزه و باتجربه‌ای بود که اغلب بر قدرت‌شان نیز افزوده می‌شد.

۴) از میان بردن وجهه و اعتبار بین‌المللی آمریکا

این نکته‌ای روشن است که پس از حملات ۱۱ سپتامبر، حسی از همدردی و همراهی با دولت و مردم آمریکا در سراسر جهان پراکنده شد. شورای امنیت سازمان ملل در حمایت از آمریکا قطعنامه صادر کرد و حمله به افغانستان را بسیاری از کشور‌ها تایید و حتی با آن همراهی کردند. اما وقتی که دولت ایالات متحده مبارزه با تروریسم را در قالب‌های نامفهوم و بی‌در‌و‌پیکری همچون «محور شرارت» یا «دموکراتیزه کردن» ملت‌ها جای داد، بی‌اعتنا به نظرات سازمان ملل و شورای امنیت حمله به عراق را در دستور کار خود قرار داد و از سوی دیگر به بهانه مبارزه با تروریسم، اقدامات شدیدا خشونت‌بار و خارج از محدوده اخلاق انسانی و قواعد بین‌المللی را در عملیات‌های نظامی خود گنجاند؛ ورق به تدریج برگشت؛ «نقطه درخشان حمایتی بود که مردم سراسر جهان در ابتدای راه داشتیم. اما تقریبا در هر قدم که ایالات متحده در جنگ بر علیه تروریسم از آن نقطه به بعد دنبال کرد، ما را از همراهی دوستان‌مان محروم کرد.» این همان زمانی است که «کورنلیوس آدباهر» از آن به‌عنوان دوران شروع «افول ستاره» آمریکا یاد می‌کند. 

حملات ۷ اکتبر به اسرائیل نیز همانند حادثه ۱۱ سپتامبر، تا حدی حس همدردی جهانی را با اسرائیل به وجود آورد، البته با این تفاوت آشکار که برخی آن را بازتابی از عملکرد این کشور در غزه می‌دانستند و شاید به همین دلیل نیز بود که بر خلاف حادثه ۱۱ سپتامبر، شورای امنیت در این حادثه کاملا منفعل عمل کرد. با این حال عملکرد مقامات تل‌آویو دقیقا همان مسیری بود که آمریکایی‌ها پس از ۱۱ سپتامبر در پیش گرفته بودند. راه‌اندازی یک جنگ تمام عیار بر علیه غیرنظامیان و زیر پا گذاشتن تمامی قواعد و معیار‌های بین‌المللی باعث شد تا به تدریج دور اسرائیل خالی شده و حتی صدای اعتراض حامیان غربی این کشور نیز بلند شود. اکنون شکی نیست که اعتبار و حیثیت بین‌المللی اسرائیل نه‌تن‌ها در مقایسه با روز‌های پس از ۷ اکتبر، بلکه حتی نسبت به قبل از آن به‌شدت تنزل کرده است. 

۵) تضعیف نهاد‌ها و قوانین و تشدید شکاف‌های داخلی

عملکرد ایالات متحده پس از وقایع ۱۱ سپتامبر نه‌تن‌ها صفحه سیاهی در صحنه بین‌المللی برای این کشور رقم زد، بلکه در عرصه داخلی نیز پیامد‌های زیانباری بر نهاد‌ها و قوانین و حتی همبستگی اجتماعی در این کشور بر جای گذاشت. در وهله اول و در مهم‌ترین وجه این واقعه باعث شد تا در سایه مبارزه با تروریسم، اقدامات فراقانونی و دور زدن نهاد‌های قانونی به امری رایج تبدیل شود. سنگ‌بنای این رویکرد نیز در همان روز‌های آغازین پس از ۱۱ سپتامبر پی‌ریزی شد در جایی که دیک چنی، معاون رئیس‌جمهور اقدامات بعدی آمریکا را این گونه بیان می‌کند: «ما باید زمانی را در سایه دنیای اطلاعاتی بگذرانیم. اگر می‌خواهیم موفق شویم بسیاری از کار‌هایی را که در اینجا انجام می‌شود، باید بی‌صدا و بدون هیچ بحثی و با استفاده از منابع و روش‌هایی که در اختیار سازمان‌های اطلاعاتی ماست انجام دهیم… این دنیایی است که این افراد [تروریست‌ها]در آن فعالیت می‌کنند و بنابر این استفاده از هر وسیله‌ای که در اختیار داریم برای ما حیاتی است.» این جملات مشخص‌کننده رویکرد کلی دولت پس از حادثه یازدهم سپتامبر بود، همان رویکردی که مهم‌ترین وجه آن این بود که هدف وسیله را توجیه می‌کند.

در عین حال روشن می‌کرد جامعه نباید انتظار شفافیت را داشته باشد و، چون و چرایی هم در عملکرد دولت وجود نخواهد داشت. فرمان اجرایی بوش در نوامبر ۲۰۰۱ درمورد وضعیت افراد دستگیرشده در جنگ علیه تروریسم و شرایط آنها که نه جنایتکار و نه اسیر جنگی، بلکه با عبارت مبهم «جنگجویان دشمن» شناخته می‌شدند، به اندازه کافی گویای وخامت اوضاع حقوقی آنها بود. علاوه‌بر این ایجاد بازداشتگاه‌های دور از دسترس قوانین جزایی آمریکا_ مانند گوانتانامو – و اعمال انواع شکنجه بر زندانیان با عنوان روش‌های تخصصی بازجویی به قدری بازتاب رسوا‌کننده در داخل و خارج داشت که حتی باعث طعنه داعش – پوشاندن لباس نارنجی زندانیان گوانتانامو به زندانیان خود- شد.

این روند غیرقانونی بازتاب‌های منفی و طولانی‌مدتی بر قوانین بر آمریکا بر جای گذاشت به‌طوری‌که «گرت ام. گراف» اوضاع کنونی پلیس آمریکا و نابهنجاری‌های فراوان آن را معلول همان دوران می‌داند. علاوه‌بر این وی شکاف‌های اجتماعی کنونی به‌ویژه در مواردی همچون برخورد‌های نژادپرستانه یا حتی ظهور ترامپ در صحنه سیاسی آمریکا را زاییده همان ناهنجاری‌هایی می‌داند که از ۱۱ سپتامبر تاکنون در آمریکا رواج داشته است. جالب است که در این مورد هم اقدامات اسرائیل پس از ۷ اکتبر شباهت‌های زیادی با اوضاع آمریکای پس از ۱۱ سپتامبر دارد. اعمال مقررات ویژه و برخورد‌های شدیدا خشونت‌بار و حتی علنی با اسیران، نادیده گرفتن قوانین و ارزش‌های حقوق بشری از سوی راستگرایان افراطی متحد نخست‌وزیر اسرائیل و اقداماتی از این دست چنان شرایطی را برای اسرائیل رقم زده که کمتر کسی حتی در بین متحدان، اکنون می‌تواند تعبیر دموکراسی را برای نظام سیاسی آن به کار گیرد. علاوه‌بر این همانند ایالات متحده، این شرایط باعث تشدید شکاف‌های اجتماعی در اسرائیل شده و اعتبار داخلی دولت را به پایین‌ترین سطح خود تنزل داده است. 

۶) فرصت‌هایی که ۱۱ سپتامبر از آمریکایی‌ها گرفت

اکنون که نتیجه دو دهه جنگ بیهوده با تروریسم و ناکامی‌های مطلق آن آشکار شده است، بسیاری از تحلیلگران آمریکایی به این فکر افتاده‌اند که مبارزه با تروریسم در این دو دهه چه بهای گزافی برای آنها به همراه داشته و چه فرصت‌هایی را از آنها گرفته است. در این راستا «آن اپلباوم» فهرستی از فرصت‌های ازدست‌رفته را این‌گونه ردیف می‌کند؛ درک تبدیل چین از یک قدرت تجاری به قدرت سیاسی جاه‌طلب را از دست دادیم. از تغییرات در روسیه و تغییر آن در موقعیت یک حریف گاه متخاصم، غافل شدیم. از آنجایی که کل آمریکای لاتین به جنگ علیه تروریسم بی‌ربط بود، ما علاقه و نفوذ خود را به آن منطقه از دست دادیم. این امر درمورد آفریقا – به استثنای کشور‌های دارای هسته القاعده- هم صدق می‌کند. ما خود را با رژیم‌های استبدادی همسو کردیم، زیرا معتقد بودیم آنها به ما کمک خواهند کرد، اما کاملا برعکس بود. درنهایت با هزینه سه تریلیون دلار در جنگ بیهوده با تروریسم، ما فرصت سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های خود را از دست دادیم. با سه تریلیون دلار چه کار‌ها که نمی‌شد برای جاده‌ها، تحقیقات، آموزش یا حتی سرمایه‌گذاری خصوص انجام داد و ما همه این فرصت‌ها را از دست دادیم. 

اگر چه هنوز برای گفتن و بررسی این موضوع که جنگ غزه و طولانی شدن آن چه فرصت‌هایی را از اسرائیل خواهد گرفت هنوز زود است، اما از همین حالا هم روشن است که تداوم این جنگ چه فرصت‌هایی را از اسرائیل گرفته یا خواهد گرفت. بدون شک کاهش شدید مراودات اقتصادی و عقیم ماندن پروژه‌های بزرگ با اعراب و دیگر کشور‌ها در حوزه‌هایی مانند انتقال انرژی و ترانزیت کالا تنها بخش کوچکی از آن خواهد بود. 

۷) مبارزه با تروریسم آمریکا را قوی‌تر نکرد

همه این موارد می‌تواند به یک سوال مهم و نهایی ختم شود، این که آیا تصمیمات دولتمردان آمریکایی پس از حادثه ۱۱ سپتامبر و برنامه مبارزه جهانی با تروریسم آمریکا را قوی‌تر از قبل کرده است؟ به نظر می‌رسد که اکثریت تحلیلگران آمریکایی درمورد پاسخ این پرسش اتفاق نظر دارند: «تقریبا با هر مقیاسی که بگیریم، جنگ علیه تروریسم ملت را ضعیف، آمریکایی‌ها را ترسناک‌تر، با آزادی کمتر، از نظر اخلاقی بیشتر در معرض خطر و در جهان تنها‌تر کرده است.» «انتخاب‌هایی که پس از ۱۱ سپتامبر انجام دادیم روان ملی و سیاست ما را فاسد‌تر کرد. ما کشوری ترسناک و تقسیم‌شده هستیم.» در این رابطه گرت ام. گراف حتی بر این اعتقاد است که ظهور شخصی مانند ترامپ در صحنه سیاسی ایالات متحده از همین فضای پس از ۱۱ سپتامبر تاثیر پذیرفته است؛ آن هم در بستری که ترس از مهاجران و داعش محرک آن بوده اند. «آدباهر» هم معتقد است که شعار «اول آمریکا»‌ی ترامپ را باید بازتابی از ناکامی‌های سیاست‌های مداخله جویانه آمریکا در جهانِ پس از ۱۱ سپتامبر تلقی کرد: «اکنون در خواست‌ها برای «انزوای باشکوه» دوباره مطرح شده است، به ویژه در میان حزبی که کمتر از ۲۰ سال قبل دموکراتیزه شدن خاورمیانه را به عنوان ماموریت خود برگزیده بود.»

منبع: فرهیختگان 

+

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn