محمدعلی بهمنی، یارغار شعر و ترانه و شاعران و ترانهسرایان جوان ما بود. کارش را از نوجوانی در چاپخانهها شروع کرده بود و عمری با کاغذ و مرکب و قلم و چاپ و صحافی و کتاب و شعر و شاعری زیسته بود.
…
دوستی من با بهمنی از حدود ۵۰ سال پیش شروع شد. از خیابان نظامآباد. ایستگاه اسلامی. او آنجا کتابفروشی «نشر چکیده» را راه انداخته بود و من که دانشجو بودم و در آموزشگاه مزیدی هم تدریس میکردم – ضمناً نویسنده بودم و «گوشت و زنگوله»ام سال پیشترش چاپ شده بود- به این کتابفروشی میرفتم و در این رفتوآمدها با بهمنی دوست شدیم و از من هم ۳ کتاب در نشر «چکیده» چاپ کرد. سال ۱۳۵۶ را میگویم. کتابهای «گوشفیل» / «سایه سنگو» و یک کتاب دیگر .
محمدعلی بهمنی شاعر، ترانهسرا و هنرمندی فروتن و دوستی کمنظیر بود. گاهی خیلی کم همدیگر را میدیدیم، اما هروقت میدیدیم، از دیدار و مصاحبت هم سیر نمیشدیم!
یادم است سال ۱۳۵۶ باهم رفتیم «شبشعر اخوان ثالث» که در شعر و نثر و مطایبه و کلام رند عالمسوز بود و چه عزیز شبی بود آن شب برای من که پس از دههها هنوز هم طنین صدای اخوان و گرمای نگاه او در جان من است و خوب یادم است به تقاضایی چند، محمدعلی بهمنی هم شعر «خرچنگهای مردابی» اش را نخستینبار آنجا بود که خواند:
در این زمانهی بی هایوهوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیلوقال پرست
…
مدتها بود که او بیمار بود. بااینهمه گاهی برای این که دل کسی نشکند به مجلس شعری، جایی میرفت و من با این که دلم میخواست به او سر بزنم، نمیخواستم مزاحم خلوتش بشوم. آخرین بار حدود ۳ ماه پیش تلفنی با او صحبت کردم و این که بیا انجمنی تشکیل بدهیم. گفت: «تو انجمن را تشکیل بده من هم شرکت میکنم.» حالا انجمن دارد تشکیل میشود؛ اما او دیگر نیست که در آن شرکت کند. درست مثل محمدعلی علومی که او در این قصد همراهم بود؛ اما خیلی زود رفت .
صبح همان روز (شنبه ۹ شهریور) به محمدعلی بهمنی زنگ زدم؛ اما گوشیاش در دسترس نبود . دلم لرزید. پیام دادم .
ولی افسوس که دیگر نه من صدایش را شنیدم و نه او پیامم را دید .
رفتن این شاعر عزیز را به خودم و «محمود لشکری» و سایر عزیزان و اهل ادب ایران تسلیت میگویم:
چهگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را
برای این همه ناباور خیالپرست
به شبنشینی خرچنگهای مردابی
چه گونه رقص کند ماهی خیالپرست؟
…
با دریغ و درد
۵۷۵۷