ماریو بارگاس یوسا را همه آنها که دل در گرو ادبیات امریکای لاتین دارند، می شناسند. یک پرویی تمام عیار که حتی همین حالا که اسپانیایی است، به قواعد اجتماعی اش پایبند مانده. مردی که به دلیل زندگی در سرزمین افسانه و معاشرت با مردان حماسه ساز، جنس انسان های وطن دوست و محبوب را می شناسد. او در یکی از مقالاتش می نویسد:
«گاهی برخی آدمها از دل تاریخ می آیند. این وجه شان مشترک است. از دل کشمکش ها و حادثه هایی که شخصیت می آفرینند. این آدمها چند پله بالاتر از طبقه معمولی جامعه می نشینند؛ اما کاملا اجتماعی می مانند و راز ماندگاری شان هم می شود همین مردمی بودن.»
این مردمی بودن، شخصیت تختی را ساخت. نتیجه این تغییر موجب شد وجه اجتماعی تختی، پررنگ تر و غلیظ تر از وجه ورزشی اش شود. تختی ورزشی، یک قهرمان دست نیافتنی بود و تختی اجتماعی، موجودی کاملا دست یافتنی و در دسترس.
تختی برای دل مردم و مدال طلا به المپیک رم رفت؛ اما یک اشتباه، نگذاشت مدال بگیرد. این شکست، غم دل مردم را زیاد کرد و این دقیقا همان خط قرمز تختی بود. او گمان می کرد مردم از مدال نگرفتنش افسرده اند (که بودند)؛ اما استقبال آن روز، از همه سفرهای خارجی تختی (که همراه با افتخار و مدال بود)، با شکوه تر شد. مردم آمده بودند بگویند برای ما عزیزی؛ حتی بی مدال.
و حالا، نوبت به مردی رسیده که تلاش دارد خود را به تختی نزدیک کند: حسن یزدانی. حالا از نظر مدال المپیک به تختی رسیده و از نظر اخلاق هم تمرین می کند تا مثل او شود.
او مثل تختی، برای دل مردم کارهای زیادی انجام داده. مثل ۶ دقیقه آن فینال لعنتی که ۵ بار کتفش در رفت ولی درد را به جان خرید و باز به میدان آمد تا دل مردم نشکند. مثل یک سال بعد از جراحی که همه می گفتند نمی شود ولی او دوید و جنگید تا بگوید با وجود یک دنیا درد، می شود.
حسن یزدانی تاریخ را خوانده. خوب می داند برای این مردم، عزیز است. مدال طلا و نقره اش مهم نیست. اصلا مدالش مهم نیست. حسن بی مدال هم برای این مردم عزیز است چون خاطرشان را می خواهد و دلش را به مردم گره زده است. حالا حسن با همان کتف آسیب دیده تا فینال رفته و با درد وحشتناک آن فینال، نقره گرفته. حتی اگر مدال هم نمی گرفت، سه شنبه، فرودگاه امام، جای سوزن انداختن نداشت. حسن خوب می داند مردمی که عاشقانه دوستشان دارد و جیب خالی آنها، آزارش می دهد، عاشقانه دوستش دارند و روزهایی که به دلیل ناکامی در صید طلا، نجیبانه خجالت می کشد و سرش را پایین می اندازد، عزیزتر هم می شود.
مردم خوب می دانند درد ۵ بار دررفتگی کتف چقدر کشنده است. لازم نیست پیش از این، دردش را کشیده باشند. صورت مچاله شده پهلوانشان، هزار حرف برای گفتن داشت. مردم می دانند این درد، فقط با عشق آنها قابل تحمل شد. این عشق دو طرفه، معجزه می کند و تبلور آن را سه شنبه خواهید دید.
حسن تاریخ خوانده. می داند مردم با تختی که خجالت زده «بی مدالی» بود، چه کردند. این مردم همان مردمند. قدر عشق به وطن و هموطن را خوب می دانند.