شاهده شفیعی در ضمیمه خانواده امروز روزنامه اطلاعات نوشت: عبارت دلبستگی امن را این روزها زیاد می شنویم و همه برایش نگرانیم. اما بی آنکه حواسمان باشد یا برایش برنامه ریزی کرده باشیم زمینه برقراری اش را فراهم کرده ایم. تنها با برقراری رابطه گرم و صمیمی با فرزندانمان. درست است! با ساختن رابطه ای که به یاد آوردنش باعث خوشحالی و گرمایی در دلمان می شود می توانیم دلبستگی قابل اطمینانی با کودکمان برقرار کنیم که منجر به رشد سالم و مسئولیت پذیری کودکمان در مقابل انتخابهایش می شود. مشکل اینجاست که ساختن این رابطه آنقدرها هم راحت نیست. دادن فرصتهایی برای انتخاب و توجه و تمرکز بر انتخابهای بچه ها ممکن است برای ما سخت و آزاردهنده باشد. مخصوصا که کودک نتواند به تنهایی از پذیرفتن مسئولیتش برآید.
حق با کیست؟
وقتی نیازهای کودک با نیازهای ما در تضاد باشد، حق با کیست؟ او باید به هدفش برسد یا ما حق داریم در آرامش به سر ببریم؟ آن هم با بار خستگی و ناکامیهای احتمالی روزانه! شاید بتوانیم بهترین قاضی رابطه خودمان و کودکمان باشیم و حق را به هر دوطرف بدهیم! اما واقعا دشوار است که همواره چنین باشیم. کافی ست در «بیشتر موارد» بتوانیم با کودکمان کنار بیاییم. کنار آمدن و سازگاری مهمترین و کارسازترین مهارتی است که یک کودک می تواند از والدین یا مراقبین اصلی اش بیاموزد. وقتی در بیشتر اوقات بتوانیم راه میانه ای را برای رسیدن و پاسخ دادن به نیازهای خود و کودکمان انتخاب کنیم، تو گوی شاخ غول به دست ما شکسته شده باشد!
کار، کار ِمغز است!
باور کنید به همین اندازه اهمیت دارد و البته سختی. خوشبختانه توضیح دلیلش آنقدرها هم سخت نیست چون به ساختمان مغز ما مربوط می شود. مغز ما آماده است که پیامهای خطر را دریافت کند.فرقی ندارد که این پیام از محیط باشد مثل صدای ترمز ناگهانی ماشین یا مخالفت کودکمان با نظر ما که آن هم برای رسیدن اوست به خواست یا نیازش.
او برای رسیدن به نیازش فقط بلد است نزدیکترین راه و آسانترین راه را انتخاب کند چون تجربه کمی دارد، نمیتواند دیگران را هم درنظر بگیرد و توان کمی برای تحلیل موقعیت دارد. طبیعی است که با این توان کم، تصمیمی بگیرد یا آنقدر برای رسیدن به آن اصرار کند که کلافه شویم و از کوره در برویم. این از کوره به در رفتن جلوه بیرونی احساس خطر است. وضعیتی که مغز ما در آن قرار گرفته است و نمیتواند با استدلال کافی و با در نظر گرفتن شرایط روانی یا نیاز کودکمان اقدام کند.
می بینید که ما هم در این وضعیت شبیه کودکمان هستیم؟ درست شبیه او! چون هم او مغز دارد و هم ما! ممکن است فریاد بزنیم، تهدید کنیم و حتی او را شدیداً تنبیه کنیم. این درست همانجایی است که رابطه گرم و امن دچار آسیب می شود.
تکرارش آسیب زننده است!
اما نگران نشوید! چون رابطه امن در وضعیتی که بارها و بارها تخریب شود، ترمیم نشود و بدون توجه از کنار آسیب به آن بگذریم، به طور جدی زخم و ضرر می بیند.
اما وقتی که بعد از گسسته شدن یا آسیب دوباره به فضای ارتباط با کودکمان برگردیم، از او دلجویی کنیم، حرفهایش را بشنویم، توضیح بدهیم و از ان مهمتر صادقانه عذرخواهی کنیم، دوباره امنیت به رابطه بر می گردد و ما به عنوان یک مراقب امن و بزرگسال حساس، مهربان و در دسترس جای خودمان را در رابطه پیدا میکنیم.
کافی است که نترسیم و پا پس نکشیم. ترمیم رابطه به عهده ماست و این یک انتخاب است! ما انتخاب می کنیم که چگونه رفتار کنیم و مسئولیت آسیبی که به رابطه زده ایم را می پذیریم.
یک نکته!
جالب است که دیده می شود در مواردی هم علت رفتار نامناسب کودک، بی توجهی یا پاسخگو نبودن خود ماست، اول از او خواسته می شود که عذرخواهی کند! عجیب نیست؟! یادمان باشد، هر اندازه که ما دچار هیجانهای شدید می شویم، فرزندمان هم ممکن است دچار هیجانات شدید ناخوشایند شود که مدیریتشان برایش سخت است. هرقدر برای ما سخت است برای او که ساختار مغزی اش به اندازه کافی رشد نکرده دشوار تر است که با هیجانات ناگهانی کنار بیاید.
پس چه باید کرد؟
اگر او در ما ببیند که می توانیم در زمانهای چالش برانگیز با احساساتمان در تماس باشیم، به نیازهایمان توجه کنیم، اگر نیاز به کمک داریم اعلامش کنیم و اگر احیاناً اشتباه کردیم سعی می کنیم که عذرخواهی و جبران کنیم، یک الگوی تمام عیار از یک انسان معمولی اما امن و مراقب را پیش رو دارد. با چنین الگویی امید بیشتری وجود دارد که کودک ضمن تجربه یک فضای امن، دلبستگی اطمینان بخش و خوشایند، بتواند تصمیماتی بگیرد، انتخابهایی کند که به او احساس قدرت و اختیار می دهد.
به نظر می رسد چنین کودکانی بیشتر احساس ارزشمندی، اطمینان به خود، سرزندگی و میل به تجربه های جدید دارند.
نکات درگوشی!
ایجاد فرصتهای پایدار و پذیرا برای تجربه های جدیدی که ممکن است کودک در آنها خطا و اشتباه هم داشته باشد یا نتواند ما را در نظر بگیرد.گفتگو درباره این موقعیتها و توضیح دادن و شنیدن از او که چه چیزی برایش مهم و برانگیزاننده بوده، هم ما را به دنیای کودک متصل می کند و هم به او این پیام را می دهد که ما مشتاق آشنایی و کنجکاو شناختن افکار و ایده های او هستیم. به نظر شما خود ما در چنین رابطه ای احساس امنیت نخواهیم کرد؟!