قصهها به عالمِ آدمی معنا میدهند و تمدنها در بستر قصهها بالیدهاند. از آن زمان که زبان، باز میکنیم، بیاختیار داریم، داستان پدرانمان را بیان میکنیم. کلمه به کلمه که از زبان مادرمان میآموزیم، قصهی جهان و تاریخ گذشتگان است که گام به گام در کام ما جا میگیرد، تا سوار بر سخن شویم، تا بتوانیم قصهی خودمان را بسازیم اما چه حیف که جهان امروز، سخت، داستانستیز است!
جای قصهها را دادهها گرفتهاند، شبکههای مجازی و اطلاعات، ماشینهای قصهزدایی از زندگی. تا قصهها در انبوه دادهها و رسانهها دفن شوند که زندگی با قصهها، یعنی همدلی با غصههای اصیلمان و تنها پناهمان، شفابخشترین درمان این دنیای ماشینی است یعنی فراموشی خودمان.
انسان همواره در ستیز برای بقاست اما مهمترین میدان این نبرد، درون انسان است. سختترین ستیز، ستیز با خود است و قصهها ما را به خودمان میخوانند. قصهها، فقط قصه نیستند. خود ما هستیم که با قصهها یکبار دیگر خودمان را بازخوانی میکنیم. در گذشته هرچه انسان خلوت بیشتری با خویشتن خود پیدا میکرد، قصهها در زندگیش به صورت مراسم و مناسک، ظهور و بروز بیشتری داشت. مراسم و مناسک، صورت بیرونی، همین قصهها هستند و هنر بشری زاییدهی همین مناسک است.
به مخاطب هنر امروز نگاه نکنیم که در صنعت سرگمی حضور دارند یا در محافل گلخانهای، به تشویق ساختهای، مشغولاند که در هوای جهان امروز، خیلی زود میمیرد. هنر همحضوری روح انسان در انس با قصههاست. مخاطب تئاتر در یونان باستان، با مخاطب هنر و سینمای امروز به کلی فرق داشت. تئاتر و تراژدی، تمام و تمامیت عالم یونانیان بود. تئاتر خود زندگی یونانیان و عالیترین مناسکشان بود. دولتشهر در تئاتر خلاصه می شد و دولتشهرها، از تراژدیها معنا میگرفتند. شخصیتهای تراژدیها، اسطورههای زمینی شدهای بودند که عملشان عین اندیشه بود و تراژدیشان فراتر از اندیشه. وجود شهروندان یونان چنان به تئاتر گره خورده بود که خود را در صحنه تئاتر حاضر میدید. نقش همسرایان در تراژدی یونانیان یعنی حضور مخاطبان در صحنه اما بدون روح آن حضور، امروز با بهترین اجرا هم نمیتوان تراژدی یونانی را به صحنه برد. عالم یونانی، قصهی خودش را دارد و جهان هر ملتی، داستان مخصوص به خود.
قصهی دنیای مدرن، قصهی سلطهی تکنیک است بر جهان و انسان. قصهی تکنولوژی، داستان ساختن جهان به نظم ریاضی و مهندسی است. نظم مکانیکی، مدیریت و ساختارهای انسانی، مراسم و مناسک قصهی مدرنیتهاند. امروزه ماشین قصهزدایی تکنولوژی به جان انسان افتاده تا داستان خودش را پیش ببرد. داستانش ساده است اما همچنان قدرتمند. در کشورهای توسعهیافته، اگرچه قصهی انسان مدرن به سر رسیده است اما همچنان داستانی، نگهبان زندگی است. انسانهایی قصهی ستیزشان با خودشان و همین جهانشان را گفتهاند. در آنجا فروپاشی و فروریزی یکباره در کار نیست اما بیچاره مردمانی که نه بازیگر قصهی مدرنیتهاند و نه امکان همدلی و همزبانی با قصهی پدران خود را دارند و در جهانی زندگی میکنند که ماشین قصهزدایی، بیوقفه به سلاخی قصهها مشغول است.
در دشت بیحاصل جهان توسعهنیافته، قصهی انسان چه میشود؟ انسان توسعهنیافته بدون قصه، جای خالی قصه را با ایدئولوژی پر میکند. ایدئولوژی میتواند مذهبی باشد یا سکولار یا خود حقوقبشر! اصلا خود دموکراسی و توسعه ایدئولوژی میشوند و در میدان جنگ دائمی ایدئولوژیها، انسانها… . انسان؟ … انسان بیقصه؟ … انسان بیقصه، گرگی است در لباس آدمی. چنان به جان هم میافتیم و خرسند در جشن سلاخی خودمان شرکت میکنیم که نامی از مردمی و آدمی نماند.
در چنین عالمی، عرفان، فقه، فلسفه، اصلا تمامی علومانسانی به ایدئولوژی تبدیل میشوند. بماند که خود هنر و ادبیات هم ایدئولوژی میشود. دانشمندان و اندیشمندان چه در علوم انسانی غربی، چه در علوم دینی، در جهان توسعهنیافته نمیتوانند وارد عالم قصهی علوم خود بشوند. متخصص علومانسانی در کشور توسعهنیافته که با هنر و ادبیات مدرن زندگی نکرده، بزرگ نشده و همزبان نبوده، چگونه وارد جهان اندیشهی مدرن شدهاست؟ عالم علوم دینی که با هنر،شعر و ادبیات فارسی زندگی نکرده، بزرگ نشده و همزبان نبوده، چگونه میتواند درکی از عالم دینی داشته باشد؟ چگونه بدون زندگی با احوال ایبسن،جویس، شکسپیر میشود از علوم انسانی حرف زد یا بدون زندگی و غرق شدن در احوال و اشعار فردوسی، سعدی، حافظ و مولوی از علوم دینی کلامی به زبان بیاوریم؟البته کم
نیستند، به اصطلاح دانشمندان و اندیشمندان علوم انسانی و علوم دینی که از هنر و ادبیات در سخنشان فراوان است اما مسئله اینجاست که اگر شعر میخواهند برای توجیه ایدئولوژی است. رمان ابزاری میشود برای به کرسی نشاندن حرف! روشنفکر و غیرروشنفکر ندارد از چسبندگی احوال توسعهنیافتگی سخت میشود جدا شد. اینجا قصه ابزار است و قدر و قیمتی ندارد. اصلا قصه بودن قصه، یعنی بیارزش بودنش. قصه حقیقت نیست باید راست و دروغش را سنجید. از قصهها باید عبرت گرفت، نمیشود با قصهها زندگی کرد.
در این عالم مدرن که ماشین قصهزداییاش شبانهروز روشن است. در این کشور توسعهنیافته که قصهها قدر و قمیتی ندارد. قصهها، برای متفکران ایدئولوژیزده، یکی از وسایل جعبهی ابزارشان است یا قصهها را به سرعت به اتاق تشریح پژوهش میبرند. صاحبانقدرت از نردبام قصهها بالا میروند. بیچاره انسان توسعهنیافته که بدون قصه، بی معنا و در غربت با خود در این عالم رها شده است.
اما در این شورهزار توسعهنیافته، در این قتلگاه قصهها، در این برزخ ظلمات، شعلهای لرزان روشن است، نام این قصه کربلاست.
قصهی کربلا، قصهی برادری، قصهی عباس است. قصهی کربلا، قصهی خواهری،قصهی زینب است. قصهی کربلا ، قصهی فرزندی، قصهی علی اکبر است. قصهی کربلا، قصهی مادری، قصهی رباب است قصهی کربلا، قصهی آزادگی، قصهی حر است. قصهی کربلا، قصهی حسینبنعلی، قصه تمام خوبیها است. سخت است اما این قصه را ابزار نبینیم. برای روشن کردن حقیقت سراغ این قصه نرویم که این قصه، خود حقیقت است، این قصه خود زندگی است.
روضه، عجیبترین مناسک بشری است. میلیونها انسان بیشتر از هزار سال با این قصه زندگی کردهاند، انسانها ساعتی با خودشان خلوت میکنند، به قصهای گوش میکنند، قصهای نه برای سرگرمی که برای زندگی. اگر این قصه، خلاصهی انسان نبود، آدمی خودش را، تمام وجودش را در این قصه نمیدید و اینگونه در مناسک و مراسم حسینبنعلی حاضر نمیشد. قصهی حسین، فراتر از یک باور یا یک عقیده است. قصهی حسین، با تمامی قصههای جهان، با تمامی مناسک بشری متفاوت است.
اگر در شرایط سخت فعلی محبت در وجود ملت ایران زنده است. میتواند برای زندگی مبارزه کند. اگر زندگی هست، چون حسینبنعلی هست. گنج شگفتی در سینه داریم و برای اینکه قدر و قیمت قصهی حسینبنعلی بدانیم. هرساله از خود بپرسیم: باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
پینوشت:
ملتی که قصهی حسینبنعلی را در سینه دارد و به مدد آن، صحنههای بینظیری در دفاع مقدس خلق کرده و در بحرانها، خوش درخشیده. چرا در برزخ توسعهنیافتگی به سرمیبرد؟ شاید پاسخ این باشد که ما هنوز نتوانستهایم قصهی توسعه را بفهمیم و با آن زندگی کنیم. وضعیت توسعهنیافتهی ما، سرشار از ایدئولوژی است.
اگر در بحرانها، با قصهی حسین، همراه هم بودهایم و محکم ایستادهایم. تازه در جهاد اصغر پیروز شدهایم که جهاد اکبر ما، مسیر دشوار توسعه و فناوری است که پایمردی و جوانمردی فراتری میطلبد.
۲۲۰۵۷