به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان اباعبداللهالحسین(ع) و ادای محبت و احترام به سیدالشهدا که از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد، افراد بسیاری برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا سرودههای جانسوزی را با قلم خود مانا میکنند.
لذا مجموعه اشعاری برای ماه محرم الحرام را گردآوری کرده ایم که در ادامه میخوانیم:
گرچه از عشق دم به دم خواندیم
با دل خون و قد خم خواندیم
از غریبی شاه غم خواندیم
روضه ای را همیشه کم خواندیم
که خود مسلم است گریانش
روضه ی غصه های طفلانش
دو پسر نه دو آفتاب و قمر
طفل نه مرد عشق مرد خطر
دانش آموز درس عشق پدر
که شفیع اند هر دو در محشر
باب حاجات عالمند این دو
سفره دار محرمند این دو
دست دنیا قرارشان را برد
خوشی روزگارشان را برد
با یتیمی وقارشان را برد
جبر چون اختیارشان را برد
دردهاشان بدون درمان شد
جای این دو یتیم زندان شد
بعد زندان اسیر درد شدند
مثل یک شعله سرخ و زرد شدند
چون که از اهل شهر طرد شدند
گریه کردند و کوچه گرد شدند
دل پرسوز و آه آوردند
به غریبه پناه آوردند
تا که شب طی شد و سحر آمد
نانجیبی به قصد سر آمد
پی ذبح دو خون جگر آمد
خواب بودند و بی خبر آمد
میزبان راه آسمان را بست
دستهای دو میهمان را بست
برد تا اینکه ناله ها بزنند
خسته و بی رمق صدا بزنند
یا اخا یا اخا اخا بزنند
با لب تشنه دست و پا بزنند
سرشان را جدا به سرعت کرد
بهر یک کیسه زر جنایت کرد
تشنه جان دادهاند، مضطر نه
نیمه جان زیر پای لشگر،نه
پیش چشمان خیس خواهر،نه
درتقلای پشت خنجر، نه
سر این دو عزیز دردانه
رفت تا قصر ابن مرجانه
گرچه پاره ست پیرهن ها شان
معبر سُم نشد بدن ها شان
خاک صحرا نشد کفن ها شان
نیزه کاری نشد دهن ها شان
نیزه باران ز چهارسو نشدند
ته گودال زیر و رو نشدند
شاعر:سید پوریا هاشمی
————————————
هرچه مستی ها فزونتر، هست ساغر بیشتر
چون پیام عاشقی دارد پیمبر بیشتر
عشقِ خواهر باشد و مِهرِ برادر بیشتر
دارد اصلاً کربلا از کوفه لشگر بیشتر
گفت زینب یا اخی من حق مهمانی دهم
دوست دارم در ره عشقت دو قربانی دهم
من به درگاه تو سوز و آه آوردم حسین
با امیدی رو به این درگاه آوردم حسین
بین سپاه خویش را همراه آوردم حسین
هستی خود را به لشگرگاه آوردم حسین
میوۀ دل نذر کردم بهر این مهمانی اَت
پارۀ جان پروراندم تا شود قربانی اَت
نو غلامانم اگر شمشیر گردانی کنند
راهی کویِ دَرَک یَلهای میدانی کنند
یا علی گویان ز رزم خویش طوفانی کنند
قلب لشگر را شکافند و مسلمانی کنند
من به دست خویش دادم درس عزم و رزمشان
نیزه و شمشیرها نقل و نباتِ بزمشان
این دلاور مردهای نوجوان مست توأند
گرچه شاگردان عباسند دلبست توأند
داغداران علی اکبر به پیوست توأند
عاشقانه کشتۀ یک بوسه از دست توأند
بسکه در رخسارشان شوق شهادت دیده ام
در رهت پرپر شدن را چون ولادت دیده ام
عاشقِ جانبازیِ کوی تو، حیرانِ مَنَند
از اشارات شب قبل تو گریان منند
یاد ایام اسارت دل پریشان منند
دل پریشان شب شام غریبان منند
دائماً گویند مادر دست بر معجر مگیر
جان مولا گریه کم کن بوسه از حنجر مگیر
می روند اما خیالت راحت ای سالار من
آری این دیدار باشد آخرین دیدار من
این من و این حاصلِ یک عمر از گلزار من
بعد از این در خیمه پنهان می شود رخسار من
ای سلیمان هدیۀ مور است از من کن قبول
جان زهرا رد مکن جان علی جان رسول
بعد تو این داغ را با صبر جبران می کنم
با سرت منزل به منزل شرح قرآن می کنم
با اسیری رفتنم یاری جانان می کنم
با خطاب حیدری در کوفه طوفان می کنم
من ز تو شرمنده تو از من خجالت می کشی
عاقبت ما را تو از این درد غربت می کُشی
وعدۀ ما بر سر بازار باشد بعد از این
کوچۀ برده فروشان زار باشد بعد از این
قافله در معرض دیدار باشد بعد از این
چشم شامی بدتر از مسمار باشد بعد از این
بعد از این باید چه سازم با هزاران چشم هیز
وای از چشمان هیز و وای از لفظ کنیز
شاعر: محمود ژولیده
———————————————–
غم جدایی تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا
از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا
چه رورگار غریبی که باز در صدد است
بگیرد از من دلخون برادران مرا
زغربتت رمق راه رفتن از من رفت
اناالغریب تو لرزانده زانوان مرا
برای تحفه ی این مور هم سلیمان باش
کرم نما بپذیر این دو نوجوان مرا
ز چهره ام بزدا گرد شرمساری را
به خونشان بدرخشان ستارگان مرا
ادا اگر بشود حق تو زجانب من
توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا
قدم خمید زداغ تو …داغ طفلانم
خمیده تر نکند قامت کمان مرا
به خاطر تو زخیمه نیامدم بیرون
مگر که پی نبری اشک دیدکان مرا
نصیب باغ دلم از بهار اندک بود
خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا
بلا عظیم تر و من صبورتر شده ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا
شاعر: هادی ملک پور
————————————————-
این دو سرباز به قربان اباعبدالله
نذری گریه ی پنهان اباعبدلله
دائما بر لبشان بود که جان و تنمان
به فدای لب عطشان ابا عبدالله
کوه صبر است که تبریک به زینب گفته
مانده ام در کف ایمان اباعبد الله
نکند پشت به اولاد حسین ابن علی
هرکسی خورده کمی نان ابا عبد الله
اشک من شور حسینی است، نمک خورده اوست
پر ز عشق است نمکدان ابا عبد الله
اولین کوچه گذر گاه حسن بود ولی
نرسیدست به میدان ابا عبد الله
کرمش دست مرا تا به ابد میگیرد
من به قربان دو دستان اباعبدالله
ذره هستیم ولی فخر به عالم کردیم
گرد و خاکیم به دامان اباعبدالله
من نباشم که ببینم تک و تنها شده ای
شدهام زار و پریشان اباعبدالله
رو سپیدم کن و این دسته گلم را بپذیر
نظری کن به دلم،جان اباعبدالله
این دو اسماعیل را از خواهر خود کن قبول
تا شوند اینجا بقربان اباعبدالله
جزئی از کرببلا ٬قسمتی از من هستند
غزل کوچک دیوان اباعبدالله
مژده ای میرسد آخر به همه مشتاقان
که محرم همه مهمان اباعبدالله
شیعه برپا، همگی منتظر دستوریم
همگی گوش به فرمان ابا عبد الله
ایها الناس بدانید که این دایی ما
شیر مردی است به عنوان ابا عبدالله
نوکری روز قیامت سر بالا دارد
که شده بی سرو سامان اباعبدالله
نه فقط جان دو طفلان عقیله بلکه
جان عالم سر پیمان اباعبدالله
من مسلمان شده ی دست امام حسنم
مانده ام همچون مسلمان ابا عبد الله
شاعر: امیرحسام یوسفی
———————————————
گفتن از زینب و عشقش به تو کار زهراست
زینبی که همه ی دار و ندار زهراست
پرورش یافته ی باغ و بهار زهراست
باعث فخر همه ایل و تبار زهراست
عمه نه؛ مادر سادات پس از زهرا اوست
هیچ کس ثانی زهرا نشود، تنها اوست
خواهرت هست و بر این فیض مباهات کند
همه را مست خودش وقت مناجات کند
قبل تکبیر اذان با تو ملاقات کند
بهتر از حضرت عباس مواسات کند
شیرزن نه به خدا خالق غیرت زینب
حافظ خانه ی توحید و امامت زینب
نشر این عشق فقط از کرم زینب توست
عاشقی مشق شده با قلم زینب توست
هرچه غم در دل ما هست غم زینب توست
سرّ تربت که شفا از قدم زینب توست
کربلا جلوه گهِ محترم زینب شد
پیش تر از حرم تو حرم زینب شد
آمده تا که دوباره همه را مات کند
اینکه پیش از همه عاشق شده اثبات کند
نذر اولاد تو یک قافله سادات کند
تو دهی اذن و بر این ذهن مباهات کند
نه نگو ورنه قسم بر لب زینب آید
نام زهرا ببرد تا که گره بگشاید
این دو یوسف دو غلام علی اکبر هستند
این دو تا آبروی عترت جعفر هستند
آشنا با همه آیات مطهر هستند
تربیت یافته ی ساقی لشگر هستند
این جگرگوشه و آن پاره تن زینب توست
این حسین و دگری هم حسن زینب توست
حرمله کو که سه شعبه به کمان بگذارد
کو سنان نیزه به جسم دو جوان بگذارد
شمر کو پا به روی سینه شان بگذارد
سرشان را ببرد روی سنان بگذارد
تن ِشان را به سُم مرکبشان بسپارد
تا که دست از سر تو قوم لعین بردارد
شاعر: جواد حیدری