یک روانشناس اجتماعی به ارائه راهکارهایی درباره مشکلاتی که تفکر از پیش باخته برای بازیکنان در پی دارد پرداخت.
کریستین رونالدو و بعد از آن نیمار به ایران آمدند و با تیمهایی ایرانی بازی کردند، مدتی بعد از آن نیز تیمهای ایرانی در مسابقات آسیایی حضور پیدا کردند. در این میان یکی از اتفاقات جالبتوجه در زمان بازی تیمهای ایرانی این بود که برخی به شدت تحتتأثیر نام حریف قرار میگرفتند و حتی برخی از مربیان و کارشناسان معتقد بودند بازیکنان قبل از بازی نیز خود را شکستخورده میدانستند. در گفتوگو با علیرضا شریفی یزدی، روانشناس اجتماعی، مشکلاتی را که این تفکر از پیش باخته برای بازیکنان در پی دارد و همچنین راهکاری که بتوان با این الگوی ذهنی در جامعه مقابله کرد، بررسی کردهایم.
از نظر روانشناسی این اتفاق که فرد قبل از رقابت ورزشی یا کاری سخت در زندگی، خود را شکستخورده بداند، چه اتفاقی را رقم میزند؟
برداشت مغز به شکل مشخص روی عملکرد انسان اثر مثبت میگذارد، یعنی اگر ما در ذهنمان این باشد که میتوانیم یک کاری را انجام دهیم و با قدرت در دلش برویم، این امکان وجود دارد که شانس موفقیت ما خیلی بیشتر شود، حالا معکوس آن چیزی است که شما اشاره کردید. مثلاً رونالدوی صاحبنام که با شکستن رکورد دایی رکورددار گل دنیا هم هست به ایران میآید. حال اینکه وقتی این فرد صاحبنام آمده ما جلو جلو احساس بازندگی داریم، این به میزان بسیار زیادی تأثیر دارد.
باید برای اصلاح آن چکار کنیم؟
بحث این است که من بهترین و بالاترین حد توان خودم، تیمم، گروهم و همه اینها را به کار میگیرم و بقیه را به خدا میسپارم، یعنی اگر بدانند که بسیاری از بچهها ما توانمندیهای بسیاری دارند، اینگونه اسیر دست رونالدو نمیشوند. بالاخره رونالدو همانطور که گفتم بعد از سالها تلاش رکورد فوتبالیست ما را شکسته است و این احساس باورمندی میتواند این تفکر کوچکبینی را بشکند. علی دایی هم وقتی آقای گل دنیا شد که خودش را باور داشت، نگفت اینها اروپایی، امریکایی یا برزیلی هستند و من نمیتوانم. این روحیه از همین فرهنگ ایران آمدهاست، مخصوص او نیست، بلکه فرهنگ ایرانی است ما امثال علی دایی در جبهه خیلی داشتیم؛ یعنی در هشت سال دفاع مقدس قهرمانان بسیاری داشتیم که گفتند ما میتوانیم و توانستند؛ من خودم از نزدیک شاهد بودم مثل اینجا که عرصه مسابقه است، در میدان جنگ سه تا رزمنده در آن عرصه یک گردان عراقی را خلع سلاح کردند، چون حرفشان این بوده که میتوانیم حالا نه این میدان سختتر و سنگینتر از میدان جنگ است و نه رونالدو و نیمار مسلحتر از ارتش ددمنش صدام است. فقط وقتی که انسان به خودش و خدای خودش ایمان داشتهباشد، خیلی راحت میتواند بایستد.
وقتی مربی میبیند که تیمش حتی قبل از مسابقه هم حس برد ندارد، باید چکار کند؟
وقتی مربی میبیند چنین حسی در تیم نیست، چرا برای تیمهای بزرگی مثل پرسپولیس، سپاهان یا نساجی روانشناس ورزشی نمیآورد تا بیاید با ۱۰ دقیقه صحبت کردن با اعضای تیم به شکلی با آنها جلو رود که از نظر ذهنی آماده شوند، مخصوصاً در مورد رونالدویی که سالهای آخر کارش آمده عربستان تا دلار جمع کند و اگر پیر نشدهبود در همان اروپا و امریکا ماندهبود. بعدش هم همانطور که دیگران گفتند اصلاً در زمین نمیتوانست بدود در نتیجه این نشان میدهد آن خودباختگی اثر منفی خود را در بازی داشت.
خب شاید آن بازیکن یا مربی پیش خودش میگوید من اگر بخواهم خیلی خودم را دست بالا بگیرم و با غرور وارد بازی شوم راحتتر شکست میخورم، بنابراین تفکر کمتر دیدن خود شاید حمایتگر من باشد.
غرور که بیماری است، ولی اعتماد به نفس آن هم نه به شکل کاذب در حد توانمندیهای خود فرد چیز مطلوبی است. انتقاد من این است که در یک مسابقه بزرگ که جنبه مسابقه دو تا تیم هم ندارد، حتماً باید کنار این بازیکنان یک روانشناس ورزشی داشتهباشیم که برای او توضیح بدهد که نه غرور شما را بگیرد و نه از طرف دیگر خود را دست کم بگیری، بلکه باید بدانی با توجه به اینکه یکسری تکنیکها و تاکتیکها را در طول زمان یادگرفتهای و این هم یک کار تیمی است میتوانی با آنها به بازی ورود کنی و تا جایی که در توانت هست کار خود را انجام بدهی نتیجه هم هرچیزی که شد، شد. وقتی که اینگونه ما با طرف برخورد کنیم، همان میشود که بیرانوند قبل از مسابقه میگوید چطوری کریس و بعد در بازی هم پنالتی او را میگیرد یا آقای عابدزاده در بازی با استرالیا به بچهها روحیه میدهد و در فاصله کوتاه آنگونه دو تا گل میزدند و به جام جهانی میرسند. اینها همش نتیجه روحیه دادن است. ما میگوییم نه خودتان را دست پایین بگیرید و نه اعتماد به نفس کاذب پیدا کنید، بلکه بفهمید هر کسی در هر جایی که هست، اندازه خودش باشد.
من مثال جبهه را برای همین زدم؛ یک طرف تمام دنیا بود یک طرف هم ایران دلیل اینکه ما جنگ را نباختیم همین تفکر بود که جوان ۲۰ یا ۲۵ ساله ما گفت آن طرف هر کسی میخواهد باشد، تمام دنیا هم اگر باشند من باید بتوانم؛ همت، خرازی، زین الدین، باکری همین را گفتند، خدا رحمت کند همکلاسی و دوست ما شهید قاسم سلیمانی هم همین را گفت و دیدیم که این روش در واقعیت امتحان شد. حالا فوتبال که سنگینتر از میدان جنگ نیست. ما چنین تجربهای را داریم و به راحتی میتوانیم آن را به کار گیریم.
من میخواهم عرض کنم اگر تیمها یک روانشناس ورزشی کاربلد داشتهباشند، به راحتی میشود روحیه بچهها را به شکلی افزایش داد که نه با اعتماد به نفس کاذب، بلکه به شکل واقعبینانه بتوانند از این مشکلات روحی و روانی که موجب باخت میشود، جلوگیری کنند.
تا الان بحث حرفهای داشتیم از ورزشکار حرفهای تا بسیجی نوجوانی که در جنگ مهارت پیدا کردهبود. در این میان الگویی که بتوان به یک جوان یا نوجوانی که در جامعه فعلی زندگی میکند و ممکن است خود را جلوی مشکلات از پیش باخته ببیند، چیست؟
ما سه تا مسئله داریم یکی اعتماد به نفس کاذب بالا، یکی اعتماد به نفس کافی و دیگری هم اعتماد به نفس پایین است خود اعتماد به نفس کاذب بالا که میگوید مثلاً من الان میروم پدر رونالدو، پله، نیمار و کی و کی را در میآورم. خودش نوعی عدم اعتماد به نفس و عدم واقعبینی است. انسان سالم، انسانی است که در هر حوزهای واقع گرا و واقع بین باشد. بحث اینجاست که وقتی ما نسبت به هر پدیدهای حالا مثلاً در بحث فوتبال تیم الاتحاد یا النصر را خوب بشناسیم، تاکتیک ها، تکنیکها و توانمندیهای آن را خوب بشناسیم و تحلیل درست انجام دهیم، یعنی همان کاری که در میدان جنگ میشود و رزمندگان همین کار را انجام میدهند و همچنین از طرف دیگر توانمندیها و نقاط ضعف خودمان را بشناسیم و روی نقاط ضعفمان کار کنیم یعنی یک اعتماد به نفس واقعبینانه داریم و در کنار آن تلاش در جهت کاهش نقاط ضعف میشود و اگر چنین مسیری را برویم، اسیر نام و نشان کسی نمیشویم.
چطوری است که فرد در مسابقهای شرکت میکند، ۱۰۰ هزار تماشاگر طرفدار تیم مقابل هستند، ولی او اصلاً کاری به جمعیت ندارد. شاید دیده باشید بازیکنان سیاهپوست توسط سفیدپوستان افراطی و نژادپرست مورد توهین قرار میگیرند و کنار زمین برای آنها موز پرتاب میکنند تا اینگونه روحیه آنان را تضعیف کنند. یک دفعه دیدم اتفاقاً یکی از این بازیکنان رفت موز را برداشت بازش کرد یک گاز زد و تشکر کرد، گذاشت کنار زمین و بعد هم رفت یک گل هم زد. این یعنی من اسیر رفتارهای غلط تو نمیشوم و اعتماد به نفس خود را از دست نمیدهم. در جامعه هم همینگونه است، بالاخره زندگی سرتاپا مشکل است؛ یعنی در ۸۰ سالی که به شکل خوشبینانه انسانها عمر میکنند همیشه دردسر دارند حالا باید موقعیت خود را بشناسند، نقاط ضعف را بشناسند، هدف و روش را بشناسند و از اهل فن کمک بگیرند تا بتوانند از مسیر عبور کنند و ان شاءالله به نتیجه برسد.
نوع رفتار ما هم در این نوع تفکر ورزشکاران مؤثر بود؟
از بس قبل از آمدن رونالدو این اتفاق را بزرگ جلوه دادیم و فکر کردیم که الان رخدادی عجیب و غریب در کشور دارد اتفاق میافتد و از وزیر و وکیل، صاحب منصب تا اهالی ورزش، آنقدر این مسئله را تبلیغاتی کردیم خود به خود یک جوان ۲۰ ساله یا ۲۶ سالهای که میخواهد برود در زمین از آن اثر روانی پیدا میکند. در حالی که وزن دادن ما به مسائل باید به اندازه خود مسئله باشد و بیشتر از آن نباشد، این آقا ۳۶ ساعت آمد ایران و دیدیم که هیچ اتفاقی هم نیفتاد. البته یکی دیگر از عواملی که موجب چنین رفتارهایی هم میشود، عدم ارتباط است، یعنی اگر این آقا سه بار دیگر بیاید و برود من به شما قول میدهم، مردم به هیچوجه به استقبالش نمیروند و برایشان عادی میشود و ما زیاد چنین مسائلی را شاهد بودهایم. در کل اگر اینگونه به سراغ مسئله برویم و بی خود در بوق وکرنا نکنیم و همه بسیج نشوند برای اینکه رونالدو آمده و در حد وزنش به آن بپردازیم، قضیه حل میشود ما این همه قهرمان داخلی داریم اصلاً به آنها توجه نمیکنیم و متأسفانه همیشه مرغ همسایه برای ما غاز است.
این مواجهه چندباره با مشکلات در زندگی معمول هم مؤثر است؟
یکی از راههای درمان در حوزه روانشناسی بحث مواجهه و اشباع است، یعنی ما میگوییم برو در دل قضیه با آن روبهرو شو، تکرارش کن تا ترس هایت بریزد و واقعگرایانه با مسئله روبهرو میشوی.
چندبار شکست موجب نمیشود که طرف حس ناامید پیدا کند؟
بسکتبال در امریکا صنعت است و در بازیها میلیارد دلار پول جابه جا میشود، از مایکل جردن که بزرگترین بسکتبالیست امریکایی است، میپرسند این همه موفقیت را از کجا به دست آوردی؟ او میگوید من در ۲۳ تا بازی آخرین توپ را که به سمت سبد انداختم، اگر میرفت در سبد ما میبردیم و اگر نمیشد آنها میبردند و در این ۲۳ بازی پرتاپ توپ من وارد سبد نشد و باختیم، این حجم از موفقیت را به دلیل بیش از ۶ هزار پرتاب ناموفق به دست آوردم. اساساً راه پیروزی از شکست میگذرد؛ یعنی اگر کسی توانمندی شکست ندارد نباید انتظار پیروزی داشته باشد، چون قانون طبیعت این است و ما اگر میخواهیم در زندگی موفق شویم باید شکستهای پیاپی را بپذیریم تا پیروزی به دست بیاید، ولی البته باید از شکستهایمان هم درس بگیریم نه اینکه فقط شکستها را تکرار کنیم.
منبع: روزنامه جوان