جعبهی سیاهی در شبکهی افق سیما گشوده میشود و مهمان برنامه با چشمانی گردشده و ناباور و البته مضطرب با کفنی سفید و اعلامیهی ترحیم خود مواجه میشود. بخش زیادی از مهمانان اضطراب خود را نادیده گرفته و سرکوب کرده و تلاش میکنند چیزی درخور بگویند و معدودی از مهمانان نیز اضطراب خود را میبینند و نارضایتی خود را از مواجهه با چنین صحنهای اعلام میکنند. ویدئوی نارضایتی یکی از این مهمانان در شبکههای مجازی دست به دست میچرخد و موجی از نارضایتی و خشم کاربران برانگیخته میشود و این موج به رئیس سازمان صدا و سیما نیز میرسد و در نهایت روابط عمومی برنامهی موردنظر با تبیین اهداف برنامهی خود که مرگآگاهی بیان میشود از مهمان ناراضی عذرخواهی میکند.
برنامهی جعبهی سیاه سیما بهانهی خوبی است که دریابیم جامعهی ایرانی تا چه اندازه مرگاندیش است و چرا نشانههای مستقیم مرگ این جامعه را خشمگین میسازد؟
زیگموند فروید یکی از مهمترین و برجستهترین تحلیلگرانی بود که بهصورتی پیشگامانه به وجود غریزه مرگ درون هر موجود زندهای از جمله انسان پرداخت و آنرا در برابر غریزه زندگی قرار داد. برای نمونه در پاسخ به نامهی آلبرت اینشتین که دلایل میل به جنگ در انسان را جویا شده مینویسد:
«ما در پژوهشهایمان با تأمل و تعمق بسیار به این نتیجه رسیدهایم که غریزه مرگ درون هر موجود زندهای فعال است و میکوشد که موجود زنده را بهتدریج ویران و متلاشی کند و حیات را به حالت عنصری بیجان برگرداند. این غریزه بهراستی سزاوار است که غریزه مرگ نامیده شود، در صورتیکه غریزه عشق و غریزههای شهوانی معرف کوششهای زندگیاند.»
حال با توجه به این تعریف فروید، با نگاهی به جامعه ایرانی میتوان دریافت که کدام غریزه میداندار و مسلط است. سالیانه حدود بیست هزار کشته در تصادفات رانندگی، آمار روبهرشد اقدام به رفتارهای خودآسیبرسان، خشونتهای فیزیکی خانگی و خیابانی، خشونتهای کلامی در رسانههای رسمی و غیررسمی و شبکههای مجازی، آمار بالای اختلالات روانی و مواردی دیگر همگی نشانههایی مشخص از تسلط غریزه مرگ ایرانیان بر غریزه زندگیشان است. به سادهترین بیان ممکن میتوان گفت که بخش زیادی از ما در برابر خودمان و دیگران بهدنبال نابودی هستیم و البته از این میل خود ناآگاهیم و از مکانیزمهای دفاعی متعدد برای سرکوب آن استفاده میکنیم. برجستهترین مکانیزمهایی که ما در جامعه ایرانی برای سرکوب این میل خود استفاده میکنیم عبارتند از: انکار و عقلانیسازی و دلیلتراشی است. بخشی از جامعه که عمدتا نسل جوان هستند با توجه افراطی به لذتها و زمان حال به انکار این غریزه مشغولند بیآنکه بدانند فقدان هدف و نداشتن برنامهای برای آیندهای بهتر که مسئلهی بخش زیادی از نسل جوان فعلی محسوب میشود یکی از مهمترین عناصر فرهنگ مرگ است. بخشی دیگر از جامعهی ایرانی بهدنبال عقلانیسازی یا دلیلتراشی برای سرکوب غریزه مرگ است، بدینصورت که تلاش در زندگی را مذموم میشمارد و در پی نشاندادن علائم مرگ است. این بخش از جامعه ایرانی سوگواری را بهخوبی میشناسد و از هر دریچهای برای یادآوری مرگ استفاده میکند و برای سرکوب اضطراب خود از مرگآگاهی، مشغولیت ذهنی مداوم با مرگ و عناصر آن را برگزیده است. و در مجموع در هر دو گروه بهظاهر مخالف غریزه مرگ مسلط است. حتی در مواجهههای خشن مجازی اخیر در مورد برنامه جعبه سیاه نیز میتوان سایه غریزه مرگ را مشاهده کرد.
اما اینکه چرا فرهنگ مرگ در جامعه ایرانی برای قرنها مسلط بوده، چنانکه ادبیات فارسی چنین مدعایی را بهخوبی نشان میدهد، دلایل تاریخی و اجتماعی بسیار زیادی را میتوان برشمرد. همهی این دلایل سببساز یک چیز بودهاند: زندگی نزیسته. ایرانیان در طول ده قرن اخیر بهدلایل تاریخی امکان خوب زندگیکردن را نداشتهاند. جنگها، بیماریها، فقر، قحطی و استبداد از جمله رویدادهایی بودهاند که طی هزار سال گذشته این کشور و جامعه را با حسرت زندگی مواجه کردهاند. از اینرو، فرهنگ مرگ غالب شده و غریزه مرگ بر غریزه زندگی تسلط یافته است. به صورتی متناقضنما این زندگی نزیسته اضطراب مرگ را دوچندان میکند. چنانکه اروین یالوم، روانکاو وجودی معاصر، بهخوبی توصیف میکند که هر فردی که زندگی نزیستهای داشته باشد بیشتر از مرگ میهراسد. و این هراس و اضطراب چنان غیرقابلتحمل میشود که ناچار مکانیزمهای دفاعی پیشگفته بهکار میآید.
درمان چنین فرهنگی، آگاهی از این غریزه را میطلبد و سپس چنانکه مارشا لینهان، روانشناس و نظریهپرداز برجستهی معاصر میگوید، ساختن زندگیای که ارزش زیستن داشته باشد. آیا میلی برای چنین درمانی هست؟
۳۱۱۳۱۱
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰