سیزدهم آبان ماه سال ۱۳۴۳ یعنی شصت سال پیش بود که تبعید امام خمینی (ره) به ترکیه رقم خورد؛ تبعیدی که بیداری بیشتر مردم را در پی داشت. سخنرانی امام خمینی علیه کاپیتولاسیون، مقدمات تبعید ایشان را فراهم کرد. شاه که به دنبال بهانه‌ای می‌گشت تا امام را از کشور دور کند، بهترین را یافته […]


سیزدهم آبان ماه سال ۱۳۴۳ یعنی شصت سال پیش بود که تبعید امام خمینی (ره) به ترکیه رقم خورد؛ تبعیدی که بیداری بیشتر مردم را در پی داشت.

سخنرانی امام خمینی علیه کاپیتولاسیون، مقدمات تبعید ایشان را فراهم کرد. شاه که به دنبال بهانه‌ای می‌گشت تا امام را از کشور دور کند، بهترین را یافته بود. سیزدهم آبان ماه سال ۱۳۴۳ بود که امام خمینی از ایران به ترکیه تبعید شدند. اکنون در آستانه شصت سالگی این رویداد تاریخی مروری بر این واقعه خواهیم داشت:

شاه ایران فقط به اریکه قدرت شاهانه خود می‌اندیشید و برای هیچ یک از ملت ایران، در مسائل و اوضاع سیاسی و اجتماعی، حقّ آب و گل قائل نبود و از عمق دل معتقد بود که اگر کسی بدون اجازه او، پایش را از گلیمش درازتر کند، باید پایش را قطع کرد و اگر کسی سربردارد، باید سرش را برید؛ اگر کسی دست اعتراض بلند کند، باید دستش را جدا کرد و اگر کسی در امور حکومت شاهنشاه یا حضور بیگانگان، زبان به اعتراض گشود، باید زبانش را برید. آری، اندیشه شاهانه، یعنی این؛ چنان که در میدان عمل نیز چنین عمل کرده بود و قتل، غارت، حرمت شکنی، زندان، شکنجه، کشتار دسته جمعی و آزار مردم و عالمان دینی، همه و همه از چنین اندیشه شاهانه‌ای سرچشمه می‌گرفت.

اوضاع مملکت این گونه پیش می‌رفت و بر وفق مراد شاه و اسرائیل و امریکا بود. آنچه ذهن شاه را گاهی پریشان و آشفته می‌ساخت و ترس و نگرانی را بر دلش می‌افکند، اقدام انقلابی و بیدارگرانه از سوی امام خمینی (س) بود. شاه هر لحظه احتمال می‌داد که باز هم فریاد امام بلند شود؛ زیرا بعد از آزادی از حبس و حصر، انتقاد و اعتراض کوبنده اش نه تنها خاموش نشده بود، بلکه بیشتر و شعله ورتر هم شده بود و امام منتظر فرصتی می‌گشت تا بر رژیم بتازد.

تا این که مهر ماه سال ۱۳۴۳ فرا رسید و شاه تحت فشار امریکا می‌خواست به وعده‌ای که داده بود، عمل کند. او چند سال پیش قول مساعد داده بود که به دیپلمات‌ها و مستشاران امریکا در ایران مصونیت و امنیت قضایی دهد و «لایحه کاپیتولاسیون» را درباره امریکاییان در ایران به تصویب نمایندگان مجلس برساند و آن را به اجرا گذارد. بر اساس این لایحه، نظامیان، دیپلمات‌ها و کارمندان سفارت امریکا در ایران، اگر مرتکب جنایتی مثل قتل و تجاوز شدند، کسی حقّ تعرض و محاکمه و مجازات آنها را ندارد؛ بلکه آزاد هستند و زمانی که به کشور خود برگشتند، در آن جا مورد مؤاخذه و محاکمه قرار می‌گیرند.

شاه با قبول این ننگ، در واقع می‌خواست به صورت قانونی دست جنایت کاران امریکا را در امور ایران باز بگذارد تا ضمن حفظ منافع و گسترش سلطه شیطان بزرگ، مراقب تاج و تخت او هم باشند.

گفتنی است که مجموعه اعمال و رفتار ناشایست مستشاران نظامی امریکا، موجب واکنش پلیس، سربازان و دادگستری ایران می‌شد و این در حالی بود که دولت مستکبر امریکا، دولت ایران را تحت فشار قرار داد تا لایحه مصونیت مستشاران امریکایی را به تصویب برساند.

این لایحه که ضد حیثیت ملی و دینی ایرانیان بود، ابتدا به دستور شاه در ۱۳ مهر ۱۳۴۲ به تصویب کابینه اسدالله علم، و در مرحله دوم در مرداد ۱۳۴۳ به تصویب مجلس فرمایشی سنا رسید. آنگاه شاه با تمهیدات امریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها این لایحه ضد ایرانی را در ۲۱ مهر ۱۳۴۳، به مجلس شورا فرستاد تا نمایندگان گزینش شده دربار، بلافاصله و به دستور شاه «وظیفه خود را انجام دهند» و لایحه را از تصویب بگذرانند؛ که این چنین هم شد. نمایندگان دربار در مجلس که خود را نمایندگان ملت می‌نامیدند، لایحه ضد ایرانی کاپیتولاسیون را برای تمسخر حیثیت ملی و به نفع زورگویی امریکاییان تصویب کردند. «تصویب لایحه کاپیتولاسیون تیر خلاصی بر استقلال نیم بند ایران بود».

از این رو، یک فاجعه ملی در ایران به دست شاه وابسته به امریکا و مجلس وابسته به شاه، بر ضد مردم ایران تصویب شد. شاه دستور داد تصویب این لایحه ننگ آور، در مطبوعات عمومی و از طریق هیچ یک از رسانه‌ها انتشار نیابد؛ چراکه او فقط از صدای اعتراض یک مرد می‌ترسید و آن مرد تاریخ، مرد دین، مرد خدا، امام روح الله خمینی بود.

لایحه کاپیتولاسیون، به صورت محرمانه تصویب شد و شرف و حیثیت و استقلال ملت ایران را به تمسخر گرفت. در بین نمایندگان مجلس چند نفری که مخالف بودند، نتوانستند کاری بکنند؛ اما قضیه با این که محرمانه بود، مخفیانه در بین افراد مطلع پیچید و به گوش امام رسید. امام از مسأله تصویب لایحه کاپیتولاسیون بسیار ناراحت و خشمگین شد و بی درنگ، علمای بزرگ و مراجع تقلید را به جلسه شورای مشورتی دعوت کرد. در جلسه مقرر شد علما و مراجع در روز بیستم جمادی الثانی ۱۳۸۴، سالروز میلاد مسعود حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در افشای لایحه ننگین کاپیتولاسیون سخنرانی کنند. خود امام هم اعلام کرد در همان روز در منزلشان سخنرانی می‌کنند. علاوه بر آن، نمایندگانی را به شهرستان‌ها فرستاد تا علمای شهرستان‌ها را از مسأله آگاه نمایند که یک موضع واحد علیه آن لایحه اتخاذ شود.

از طرفی، شاه دستور داده بود که روز چهارم آبان به مناسبت سالروز تولدش، همه جا جشن و چراغانی باشد و با اطلاع از تصمیم امام، فردی را پیش ایشان فرستاد و پیغام داد که فقط بر ضد امریکا حرف نزنید؛ اگر از شاه هم انتقاد کنید، مهم نیست. امام فرستاده شاه را نپذیرفت و فرستاده پس از اصرار بسیار، پیام شاه را به فرزند امام حاج آقا مصطفی ابلاغ کرد و برگشت.

چهارم آبان ۱۳۴۳، قم مهمانان فراوانی داشت و آن سال بیش از سال‌های گذشته، پذیرای زائران بود. همیشه در سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام شیعیان ایران در حرم حضرت امام رضا علیه السلام و حرم حضرت معصومه علیهاالسلام بیش از مکان‌های مقدس دیگر جمع می‌شدند؛ اما این بار قم از ازدحام زائر موج می‌زد؛ زیرا همه شهر‌های ایران از سخنرانی امام خمینی در روز بیستم جمادی الثانی ـ که مصادف با ولایت ایشان هم بود ـ اطلاع یافته بودند و همه می‌کوشیدند که خود را به قم برسانند تا بیانات مهم آن فرزند رشید فاطمه زهرا علیهاالسلام را از نزدیک بشنوند.

صبح روز چهارم آبان منزل امام سرشار از جمعیت منتظر بود. درست ساعت ۳۰ / ۸ امام از اندرونی منزل به قسمت بیرونی و میان مردم آمد. چهره‌ای برافروخته و غمناک و نگاهی نافذ و خشم آلود داشت. جماعت حاضر، ناراحتی و خشم درونی امام را در چهره و نگاهش دیدند و به گریه افتادند و با صلوات احساسات خود را ابراز کردند. امام بر منبر نشست و به جای تبریک این روز مبارک، آیه «إنّٰا لِلّٰهِ وَإنّٰا إلَیْهِ رَاجِعُونَ» را به نشانه روز عزا و مصیبت خواند! صدای گریه مردم بلند شد؛ زیرا آنان پیام امام را با قرائت این آیه دریافتند. آن گاه امام پیامش را به صراحت بیان کرد:

من تأثرات قلبی خودم را نمی‌توانم اظهار کنم. قلب من در فشار است. این چند روزی که مسائل اخیر ایران را شنیده ام، خوابم کم شده است… ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کرده‌اند… ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانی کردند؛ پایکوبی کردند… عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند.

قانونی در مجلس بردند… [تا]… تمام مستشاران نظامی امریکا با خانواده‌هایشان، با کارمند‌های فنی شان، با کارمندان اداری شان، با خدمه شان، با هر کس که بستگی به آنها دارد، اینها از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند.

در اینجا خشم خروشان امام به اوج خود رسیده بود و مردم بعد از شنیدن جملات ایشان گریه می‌کردند. امام برای توضیح مفاد لایحه کاپیتولاسیون مثالی زد که در تاریخ ماندنی شد:

اگر شاه ایران یک سگ امریکایی را زیر بگیرد، بازخواست می‌کنند؛ و اگر چنانچه یک آشپز امریکایی شاه ایران را زیر بگیرد… بزرگ‌تر مقام را زیر بگیرد، هیچ کس حقّ تعرض ندارد!

شاید مثالی رساتر از این نتوان برای مفهوم کاپیتولاسیون در آن روز پیدا کرد. امام در ادامه به بیان علت تصویب این لایحه از طرف دولت ایران پرداخت و بدین مضمون گفت: می‌خواستند وام بگیرند، امریکا خواست این کار انجام بگیرد. بعد از چند روز، یک وام دویست میلیون دلاری از امریکا تقاضا کردند، مورد تصویب قرار گرفت که در ظرف ۵ سال مبلغ مزبور را به دولت ایران بپردازند و در ظرف ده سال، ۳۰۰ میلیون دلار باز پس بگیرند! دویست میلیون دلار به منظور هزینه‌های نظامی به دولت ایران وام بدهند ایران برای دلار‌ها خودش را فروخت، استقلال ما را فروخت. آن گاه امام فریاد برآورد و خطر این لایحه را چنین گوشزد کرد که:

آقایان من اعلام خطر می‌کنم،‌ای ارتش ایران، من اعلام خطر می‌کنم.‌ای سیاسیون ایران،‌ای بازرگانان ایران،‌ای علمای ایران،‌ای مراجع اسلام…‌ای فضلا،‌ای طلاب،‌ای حوزه‌های علمیه،‌ای نجف،‌ای قم،‌ای مشهد،‌ای تهران،‌ای شیراز … من اعلام خطر می‌کنم… امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدترند! لیکن امروز سر و کار ما با امریکا است … امروز تمام گرفتاری ما از امریکا است، تمام گرفتاری ما از اسرائیل است … ما این مجلس را مجلس نمی‌دانیم، ما این دولت را دولت نمی‌دانیم، اینها خائنند، خائن به کشورند.

این نطق تاریخی، در حقیقت محاکمه دخالت‌های غیر قانونی امریکا در کشور اسلامی ایران و افشای خیانت‌های شاه بود. امام علاوه بر سخنرانی، بیانیه‌ای نیز در محکومیت لایحه کاپیتولاسیون صادر کرد.

برخی علما و مراجع بزرگ قم نیز سخنرانی‌ها و بیانیه‌هایی در محکومیت لایحه مزبور بیان داشتند. سخنرانی پرصلابت و بیانیه محکم امام در سراسر ایران طنین افکند و موج اعتراض، کشور را فرا گرفت و دولت شاه را سخت در فشار قرار داد؛ به طوری که حسنعلی منصور نخست وزیر شاه، به دست و پا افتاد و روز هشتم آبان به مجلس سنا رفت و با سخنانی دست و پا شکسته، تهدیدآمیز و اهانت بار در مقام دفاع از کاپیتولاسیون گفت: دولت ایران با دادن مصونیت سیاسی به چند مستشار نظامی، کوچک‌ترین زیانی به حقوق ملت ایران نمی‌رساند.

آن گاه نخست وزیر چنین استدلال کرد: کشور‌های بزرگ و کوچک دیگری هم برای تقویت دفاعی کشور خود، چنین اعتباراتی را گرفته‌اند. بدیهی است که این سخن نخست وزیر، عذر بدتر از گناه بود.

با اقدامات انقلابی و حماسی امام خمینی (س) در دو سال اوّل مبارزه و قیام اسلامی، شاه، امریکا و اسرائیل فهمیدند که او به هیچ وجه آشتی پذیر نیست. سخنرانی پرصلابت و افشاگرانه امام در چهارم آبان آنان را چنان به وحشت انداخت که چاره را در آن دیدند تا او را از ایران تبعید کنند و اگر دیر بجنبند، این بار سراسر ایران با او همگام و همنوا خواهد شد و اگر زمان بگذرد، هر روز قیامی شبیه قیام پانزده خرداد در گوشه و کنار کشور برپا خواهد شد. ضمن این که کشتن امام هم کار ساده‌ای نبود و برای شاه گران تمام می‌شد.

پس برای شاه، تنها یک راه مانده بود و آن تبعید ایشان به خارج از کشور بود. بنابراین، شاه به دستور مستقیم دولت امریکا اقدام به تبعید امام خمینی (س) کرد و او را به ترکیه فرستاد. امریکا، شاه و دولت ترکیه بر سر برخی مسائل به توافق رسیده بودند و تصمیم و هماهنگی با کشور ترکیه کاملاً امری سرّی و مخفیانه بوده است؛ زیرا رژیم شاه و امریکا از شورش و اعتراض مردم بیمناک بودند.

بعد از انجام هماهنگی و تمهیدات لازم، بی آن که کسی بویی از فتنه شاه و امریکا ببرد، شب سیزدهم آبان، صد‌ها کماندو و مأمور مسلح، اطراف خانه امام خمینی (س) را محاصره کردند و با وحشیگری تمام درب اندرونی خانه را شکستند تا به ایشان دست یابند. امام که بیدار بود، متوجه قضیه شد و به سرعت مهر امضای خود را به بانوی صبور خود به رسم امانت سپرد و گفت: «شما را به خدا می‌سپارم!»

آن گاه بیرون آمد و مأموران با بی ادبی تمام، امام امت را سوار ماشین کرده، در مدت کم‌تر از دو ساعت به فرودگاه مهرآباد رساندند و ساعت هشت صبح سیزدهم آبان، با یک هواپیمای نظامی رهبر نهضت اسلامی ایران را به کشور ترکیه انتقال دادند. دو مأمور امنیتی هم با ایشان بودند.

اوّلین کلام امام خمینی (س) در هواپیما خطاب به افسر امنیتی ساواک ـ سرهنگ افضلی ـ این بود: «من برای دفاع از وطنم تبعید می‌شوم».

منبع: جماران

+