«عبدالله باقری نیارکی» شهید مدافع حرم به دوستان و رزمندگان سفارش میکرد که نماز اول وقت و زیارت عاشورا را فراموش نکنند و تا جایی که میتوانند به پدر و مادر خود بسیار احترام بگذارند.
امروز ۲۷ مهر مصادف با سالروز شهادت عبدالله باقری نیارکی است. وی ۲۹ فروردین سال ۱۳۶۱ در تهران دیده به جهان گشود، از پاسداران سپاه انصارالمهدی (ع) و اعضای تیم حفاظت بود که به همراه برادرش داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به سوریه رفت.
مجید باقری نیارکی برادر این شهید مدافع حرم اظهار داشت: عبدالله همیشه به واقعه عاشورا فکر میکرد و میگفت «اگر ما در آن حادثه حضور داشتیم، طرفدار چه کسی بودیم؟» من به او میگفتم الان که پیرو امام حسین (ع) هستیم.
وی افزود: از برادرم خواسته بودند که فرمانده گردان شود، اما او نپذیرفت، زمانی که بچههای آفند برای پاکسازی منطقه جلو میرفتند و او به عنوان تک تیرانداز باید در عقب به صورت استتار میایستاد، گفت «من نمیتوانم عقب بایستم و بقیه جلو بروند» به همین دلیل پذیرفت فرمانده شود تا شانه به شانه دیگر رزمندگان برای پاکسازی و مقابله با دشمن به خط مقدم برود.
اشک شوق شهید بعد از بازگشت آوارگان سوریه
این برادر شهید اضافه کرد: عبدالله از دیدن صحنههایی همچون آواره شدن ساکنان سوریه، کشته شدن زنان و کودکان و ربودن دختران به دست نیروهای داعش بسیار ناراحت میشد، اما وقتی منطقه را پاکسازی میکردیم و شاهد بازگشتن مردم به خانه هایشان بود بسیار خوشحال میشد و اشک شوق در چشمانش حلقه میبست.
جواب نامه بعد از شهادت
برادر شهید باقری نیارکی گفت: عبدالله بعد از بازگشت از جبهه، یک هفته زودتر از من به سوریه بازگشت. زمانی که من هم میخواستم به آنجا برگردم، محدثه، دختر شهید، یک نامه به من داد و گفت «این را به پدرم بده»، نامه را به عبدالله دادم او بعد از خواندن، جواب را نوشت و از من خواست موقع بازگشت آن را به دخترش بدهم. من با خنده گفتم مگر من نامه رسانم؛ خودت آن را هفته آینده که به خانه میروی به او بده. او پاسخ داد که برنمی گردد و از من خواست تا نامه را به محدثه بدهم و بعد از شهادتش نیز ساعت و انگشترش را به خانواده اش بدهم تا به یادگار نگه دارند. گفتم نامه را با خودم میبرم، اما وقتی آمدی، آن را به تو میدهم تا خودت به دخترت بدهی؛ که به شهادت رسید.
مجید ادامه داد: برادرم بسیار شوخ طبع بود، اما یک هفته قبل از شهادتش کم حرف و تودار بود و حال و هوایش عوض شده بود. انگار میدانست شهید میشود. وقتی عبدالله به شهادت رسید، محدثه ۱۲ و زینب، ۶ سال داشت و به پدر بسیار وابسته بودند و بی تابی میکردند.
همسر و فرزندان شهید باقری
نصیحت به رزمندگان
وی اضافه کرد: رزمندگان به عبدالله میگفتند که به عنوان فرمانده ما را نصیحت کند و او میگفت «در جایگاهی نیستم که شما را نصیحت کنم. فقط از شما میخواهم که نماز اول وقت و زیارت عاشورا بخوانید و به پدر و مادرتان بسیار احترام بگذارید.» برادرم به پدر و مادرمان بسیار احترام میگذاشت و هر موقع از ماموریت برمی گشت، اول نزد پدر و مادر میرفت، دستانشان را میبوسید و بعد به خانه خود میرفت.
برادر شهید باقری نیارکی توضیح داد: عبدالله همیشه میگفت که دوست ندارد پیر و زمین گیر شود و میگفت که علی اکبری رفتن قشنگ است. او راغب بود در جوانی به شهادت برسد.
آخرین تماس سه شب قبل از شهادت
فاطمه شانجانی همسر این شهید مدافع حرم گفت: عبدالله سال ۷۹ وارد سپاه شد. از پاسداران سپاه انصارالمهدی (ع) و اعضای تیم حفاظت بود. وقتی وارد تیم حفاظت شد، دعایم این بود که مسئولان لیاقت جانفشانی همسرم را داشته باشند.
وی افزود: همسرم یکی دوسال به دنبال این بود که به سوریه برود. میگفت «فلانی را دیدهام و هر چه اصرار کردم که من را هم با خود به سوریه ببرند، قبول نکرد و گفت الان احتیاج نیست، به شما اینجا بیشتر احتیاج است.» عکس شهدای مدافع حرم را به من نشان میداد و میگفت «خوش به سعادتشان که رفتند و به آرزویشان رسیدند».
شانجانی ادامه داد: همسرم اسفند سال ۹۳ داوطلبانه برای اولین بار به سوریه اعزام شد. بعد از برگشت، خیلی ناراحت بود و میگفت «آنجا خیلی غربت دارد و نمیدانی که حرم خانم، چه جوری شده است؟»
وی اضافه کرد: همسرم شنبه ۱۱ مهر سال ۹۴ برای دومین بار به سوریه اعزام شد و سه شب قبل از این که به شهادت برسد، تماس گرفت. محدثه گوشی تلفن را برداشت و صحبت کرد و بعد از آن با زینب حرف زد که زینب گفت «بابا زود بیا، همین الان بیا» که عبدالله گفته بود «۱۰ تای دیگر مییام» که ۱۰ روز دیگر همان روز خاکسپاریاش بود.
نحوه شهادت
مجید درباره نحو شهادت برادرش گفت: ۲۷ مهر سال ۱۳۹۴ مصادف با شب تاسوعا من و برادرم در حال مبارزه و پاکسازی منطقه عملیاتی کفر عبید شهر حلب در کشور سوریه بودیم که او از ناحیه گونه و سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت. سرش را در بغل گرفتم تا جلوی خونریزی او را بگیرم که به شهادت رسید. آتش گلولههای نیروهای تکفیری بر روی سرم بود، اما من منگ شده بودم و مبارزه نمیکردم. بعد از دو ساعت به خودم آمدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده، پیکر عبدالله را با کمک همرزمان به عقب بردیم.
وی افزود: چند روز قبل از اینکه من به خانه برگردم سپاه پاسداران خبر شهادت برادرم را به دوستانش داد، آنها هم خبر را به همکارانش دادند تا خانواده را از این موضوع با خبر کنند. خانواده از فقدان او بسیار ناراحتند، اما از اینکه او به شهادت و به آرزوی دیرینه اش رسید خرسند شدند.
منبع: ایرنا