۱۷:۱۷ – ۱۵ تیر ۱۴۰۳
کتاب «ابن الرضا» به قلم محمود سوری داستانکهایی از زندگی امام جواد (ع) است، که به تازگی برای گروه سنی بزرگسال از سوی انتشارات جمال روانه بازار شده است. «خوشا به حال یونس»، «درخت خشکیده»، «پشه»، «شتربان»، «پیراهن»، «نان جوین مدینه»، «حد دزد» و … عناوین داستان این کتاب است.
در بخشی از کتاب «ابن الرضا» میخوانیم: نمیدانم اوّلکس که بود که جرئت کرد علنی بگوید «نکند این طفلِ سبزهرو با موهای مُجَعّد، فرزند آقایمان رضا نباشد»، ولی به هرروی، تیر سخن از چلّه کمان رها شده و حالا دهان به دهان چرخیده بود و داشت فضا را مسموم میکرد. خدمت علی بن موسی رفتم.
– فرزندِ برادر! به نظرم چاره آن است که اجازه دهید قیافهشناسی کار را به دست گیرد و سخنش، دهان یاوهسَرایان را ببندد. چُو انداختهاند که «شوخی نیست؛ امر امامت است. مگر میشود کسی را امام بعدی بدانیم که اینقدر با آقایمان در صورت تفاوت دارد؟» امام رئوف چونان همیشه آرام بود و صبور؛ عادت داشت به این سخنان سَخیف و سَبُک.
– عموجان! ابوجعفر فرزند من است، ولی اگر اینطور قلب شما آرام میشود، من مخالفتی ندارم.
در پشت جلد کتاب آمده: «برادرم درِ اتاق را باز کرد و فرزند عزیزش را از من گرفت و او را میان گهواره گذاشت و فرمود: «عمه جان، مراقب فرزند برادرت باش».
– عمه به فدای این نوزاد عزیزکرده که سالها منتظر قدومش بودیم. من همینطور مراقب نوزاد برادرم بودم، تا اینکه روز سوم، چشمش را گشود، به راست و چپ نگاه کرد و فرمود: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ و أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ». حیران و شتابان محضر امام رئوف رفتم.
- آقاجانم، چیزی عجیب از پسرتان دیدم. لبان آقا به لبخندی زیبا شکفته شد.
- چه دیدهای؟
- نوزادتان زبان به شهادتین گشود.
آقاجان اینبار خندید و فرمود: «حکیمهجانم، زین پس شگفتیهایی بیشمار از این مولود بابرکت دیده خواهد شد».
گفتنی است کتاب «ابن الرضا» در ۱۶۰ صفحه با قیمت ۱۲۰ هزار تومان در دسترس است.