عارف به سبب صدای دلنشینی که داشت در تهران با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدین شاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد اما وی لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح داد و به قزوین بازگشت.
عارف قزوینی و انقلاب مشروطه
انقلاب مشروطه مهمترین حادثه ای بود که عارف قزوینی را تحت تاثیر قرار داد تا آنجایی که دیگر مسایل زندگی در درجه دوم اهمیت قرار گرفت. در این دوران وی بیشتر در تهران بود هر چند مدتی کوتاه در گیلان، اصفهان و اراک نیز روزگار گذراند.
وی تمامی استعداد خود را در زمینه موسیقی، خوانندگی و شاعری وقف انقلاب مشروطه کرد. شعرهایش در روزنامه ها چاپ می شد و از همین زمان بود که به عنوان شاعر ملی، وطن پرست و مبارز شهرت یافت و به عنوان زبان گویای دردهای ملت ایران و روشنفکران، احساسات ترقیخواه خود را بیان می کرد. از این رو او را می توان در مسلک سیاسی اش نمونه ای از یک روشنفکر رمانتیک و دارای روحیه احساسات گرای افراطی و با نیتترقیخواهی قلمداد کرد.
زمانی که مشروطه ایرانی به دست محمدعلی شاه تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و به دستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم در هم ریخت، توفانی در روح این شاعر آزادی خواه پدیدار شد، چنانکه در این باره سرود:
پارتی زلف تو از بسکه ز دلها دارد
روز و شب بی سببی عربده با ما دارد
کاش کابینه زلفت شود از شانه پریش
کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
با که این درد توان گفت که والا حضرت
در نیابت روش حضرت والا دارد
بنابراین عارف انقلابی و طغیانگر در دوره مشروطه، عزمی راسخ داشت تا موسیقی را از دربار به میان مردم آورد و از طریق موسیقی، تصنیف و آواز، ندای آزادی خواهی و پیام مشروطه را به گوش مردم ایران زمین برساند.
**از فتح تهران تا تبعید به همدان
پس از فتح تهران به دست آزادیخواهان و گشایش مجلس دوم، عارف به یاد نخستین قربانیان راه آزادی تصنیف مشهور «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را سرود که در آن روزها غوغا و شوری به پا ساخت و مدت ها بر سر زبان مردم بود.
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سروها خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
این شاعر در هنگامه جنگ جهانی اول که ایران نیز درگیر این جنگ شده بود با سیاست های مداخله جویانه روسیه تزاری و انگلیس به مبارزه پرداخت و با مهاجرانی که نهضت ملی را تشکیل داده بودند از ایران به استانبول رفت و مدتی در آنجا ماند اما با دیدن بی صداقتی از برخی از آنها رنجیده خاطر شد و به ایران بازگشت.
وی در سفر به بغداد و استانبول با دیدن «دارالالحان ترک» تصمیم گرفت به محض بازگشت به ایران با استفاده از مشاهدههای خود آموزشگاهی برای تعلیم موسیقی در ایران به وجود آورد اما از آنجا که چنین کاری با وضع محیط و موقعیت عارف مطابقت نداشت در اجرای این تصمیم توفیقی به دست نیاورد.
در همین زمان ناصرالملک نایب السلطنه با شنیدن غزلی از عارف دستور بازداشت او را صادر کرد که به اصفهان گریخت و بار دیگر با چاپ غزلی در روزنامه «ایران آزاد» با عنوان «شاه پوشالی و مجلس پوشالی و کابینه پوشالی و ملت پوشالی» مورد تعقیب قرار گرفت اما دولت مستوفی الممالک، او را روانه اصفهان کرد تا در امان باشد.
هنگامی که کلنل محمدتقی خان پسیان در خراسان علم طغیان علیه حکومت قاجار بلند کرد، عارف به او به عنوان یک سردار ملی و نجات دهنده ایران از پریشانیها، امید بسیار بسته بود. از این رو با کشته شدن کلنل بسیار اندوهگین شد و در رثای او تصنیف با ترانه خودسروده «گریه کن که گر سیل خون گری، ثمر ندارد…» را ساخت و در ۱۳۰۱ خورشیدی در صحنه گراندهتل اجرا کرد.
گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد
نالهای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد
دیده غیر اشک تر ندارد
این محرم و صفر ندارد
گر زنیم چاک
جیب جان چه باک
مَرد و جز هلاک
هیچ چاره دگر ندارد
زندگی دگر ثمر ندارد
**شعر و تصنیف با مضامین اجتماعی
عارف قزوینی نخستین شاعری بود که شعر و موسیقی را به صورت تصنیف با مضامین بکر اجتماعی همراه ساخت و با این ابتکار که از نظر روح حساس و محدودیت های محیط و اجتماع بسیار شایان توجه و اهمیت بود به انعکاس افکار خویش پرداخت و بدین ترتیب طبع سرکش و دموکرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار گرفت.
موفقیت عارف مرهون تصنیفهایش است که هرکدام از آنها را به منظوری سیاسی می سرود. او در واقع شاعر، موسیقیدان و خواننده بود.
همچنین عارف از نخستین شاعرانی به شمار می رفت که در ایران کنسرت برگزار کرد و به جنبه غیرمجلسی و مردمی بودن آن تأکید داشت. کنسرتهای او همیشه پررونق و پرازدحام بود. وی در مورد تصنیف و تصنیفسازی عقیده داشت که نباید تحریر داشته باشد تا مردمی که صدا و تحریر ندارند، بتوانند به راحتی از پس اجرای آن برآیند. کلیات دیوان او شامل ۹۷ غزل، ۸۹ تصنیف و ۱۲شعر هجویه است.
**انعکاس تمدن ایرانی و شعر عارف
هر شاعری برای سرودن شعر علاوه بر به کارگیری زبان ملی تصویرهای هنری را از فرهنگ آداب و رسوم و یا گذشته تاریخی و اسطوره ای خود وام میگیرد و مفاهیم شعری خود را در قالب آنها مطرح میکند. بر همین پایه شعر و ترانه های عارف قزوینی را می توان از متونی دانست که عناصر فرهنگ و تمدن ایرانی در آن جلوه ویژهای دارد، عناصری که در زمینه های گوناگون از جغرافیا گرفته تا تاریخ، اساطیر، زبان و مذهب مایه های قوی شعرش را تشکیل میدهند.
این شاعر با تلقی روشنی که از وطن ایرانی داشت حس ایران دوستی از درون اشعارش انعکاس پیدا کرد. در واقع زمانی سرایش اشعار ملی و میهنی در اندیشه او رشد یافت که به قول خودش «از هر ۱۰هزار ایران یک تَن نمی دانستند وطن یعنی چه».
بنابراین می توان گفت که وطن ستایی و ناسیونالیسم عارف صبغه ای مثبت و فرهنگی دارد و همچون بیشتر شاعران و نویسندگان عصر خود در پی آن بود که مردم را از ریشه های تاریخی و ملی حیات جمعی خودشان آگاه کند و از اینکه تاریخ عمومی آن طور که لازم است و بیان نشده بود، اظهار تاسف می کرد.
در مجموعه اشعار عارف قزوینی ۱۱۸واژه ایران و ایرانی و ۴۱بار واژه وطن به کار رفته است. برای مثال در غزلی با مطلع و ردیف ایران میگوید:
به مرگ راضیم از وضع نامنظم ایران
زپا فکنده مرا سخت غصه و غم ایران
در این غزل وضع نامنظم ایران دوره مشروطه را به تصویر میکشد اما همچنان امیدوار به بهبود وضعیت است یا اینکه در غزلی دیگر از شکوه و بزرگی ایران یاد می کند و می گوید:
بزرگی است و شرافت مرام ایرانی
که باد باده عزت به جا ایرانی
به احترام سخن گو، مگر نمی بینی
نگاه داشت جهان احترام ایرانی
عارف به تصریح خود، همه چیز ایران را دوست داشت و عشق به وطن را برترین دلبستگی می دانست. به طور کلی مفهوم وطن و ناسیونالیسم در شعر عارف از نوع خالص ایرانی است.
**استعمارستیزی در شعر عارف قزوینی
یکی از مولفه های برجسته دیگر در شعر عارف، استعمارستیزی و دعوت مردم به آن است. او شعرهایش را وسیله ای برای بیان افکار سیاسی و اجتماعی و تهییج مردم می دانست و از آن به عنوان حربه ای در برابر سیاست های استعمارگران استفاده می کرد. وی در شعری می سراید:
اجنبی صاحب ایران و شد و این است غمم
آن یکی شاد که املاک و زر و زن دارد
یا اینکه احساس نارضایتی خود را از ورود بیگانگان به کشور اینگونه بیان می کند:
خانه ای که شود از دست اجانب آباد
ز اشک ویران کنش آن خانه که بیت الحزن است
بنابراین عارف مضمون استعمارستیزی در اشعار خود را همواره با وطن پرستی همراه می ساخت.
** سرانجام عارف قزوینی
این شاعر آزادی خواه پس از اینکه از همه چیز ناامید شد، زندگی خود در یک قلعه کوچک در دره مرادبیک همدان به صورت تبعیدی خودخواسته ادامه داد. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک میکردند اما این امر به روح آزاده شاعر لطمه میزد.
در این سالها عارف از همه بهجز دوستان صمیمیاش، فاصله گرفت و پیش از مرگ خویش نوشت: «من یک ایرانی پاک که برای او هیچ چیز گرانبهاتر از وطنش نیست بوده و باقی خواهم ماند، بگذار که در گمنامی بمیرم و آرزوی من این است که ملتم نیرومندتر و سر بلند و کشورم شکوفا باشد».
سرانجام این شاعر وطن پرست در دوم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی دیده از جهان فروبست و در آرامگاه بوعلی سینا همدان بهخاک سپرده شد.