توهم ریشهداشتن در فلسطین توسط یکفرد اهل روسیه که آمریکایی شده، ریشه در اوهام افرادی چون بنزوی، بنگوریون، زیروباول و گوردون دارد.
در مقاله پیشرو از اولینسفر گلدا مایر به آمریکا و تبدیلش از یکدختر روس به یکیهودی آمریکا گفته شده است. او در ادامه تبدیل به یکصهیونیست دوآتشه شده و ضمن انجام فعالیتهای نژادپرستانه، فکر سفر به فلسطین و وطن دروغین یهودیان را در سر میپروراند. سپس ازدواج کرده و با پایان جنگ جهانی اول، شرایط خود را برای رسیدن به فلسطین و حضور در جمع غارتگرانش آماده میبیند.
در ادامه بخشی از کتاب «مرور خاطرات یک نژادپرست» را میخوانیم؛
* یهودی تمامعیار آمریکایی
با ورود گلدا مایر، مادر و دو خواهرش به میلواکی، پدر خانواده به استقبالشان میرود. در اینفراز از خاطرات مایر که صحبت از قدیمیبودن، سنتیبودن و بسیار شلختهبودن و از مُدافتادهبودن زنان خانواده است، او مساله تبدیلشدن به دختر آمریکایی را مطرح میکند. پدر خانواده که میخواسته دخترانش، آمریکایی شوند، برایشان لباسهای مد روز میخرد اما شینا بهعنوان خواهر بزرگ، از پذیرش اینلباسها امتناع میکند. مایر میگوید پدرش در آنمقطع، در راهی قدم برمیداشت که توقع داشت او را تبدیل به یکیهودی تمامعیار آمریکایی کند. گلدا مایر در تقابل با خواهر بزرگترش، از پوشیدن لباسهای جدید و آمریکایی، احساس خوشبختی میکرده و در صفحات بعدی هم درباره سومیندختر خانواده میگوید کلارا، طوری رشد کرده بود که از همه اعضای خانواده آمریکاییتر بود.
طبق روایت گلدا مایر، خانوادهاش پس از ورود به میلواکی، به آپارتمانی کوچک در محله فقیرنشین خیابان والنت نقلمکان میکند و توجه داریم که باز هم صحبت از زندگی در میانه فقر و بدبختی است. در اینروایت، شینا در یکمغازه خیاطی مشغول دکمهدوزی با دست میشود و بهقول راوی کتاب، حالا عضوی واقعی از طبقه کارگر است. او دوباره بهصورت غیرمستقیم صحبت از فرهنگ یهودی را پیش میکشد و میگوید در خانه و محله به زبان یدیشی صحبت میکردهاند. برای یاد گرفتن زبان انگلیسی هم زمان و همت گذاشته و در نهایت آن را آموخته است؛ ضمن اینکه از دوستان و هممحلهایهایی صحبت میکند که در مدرسه پیدا کرد و تعدادی از آنها در زمان نوشتن کتاب، مقیم اسرائیل هستند. برخی از اینافراد را هم نام میبرد؛ مانند رجینا همبرگر که همزمان با مایر، آمریکا را ترک کرد و یا ساره فیدر که یکی از سران صهیونیسم کارگری در آمریکا بود. نامبردن از رجینا همبرگر، برای ذکر خاطراتی از نوجوانی و یکحرکت رندانه دیگر است؛ اینکه مایر افسانه دروغین ظلم و ستم تاریخی به یهود را با ادبیات و ارجاع به رمان «کلبه عمو تام» پیوند بزند. او میگوید گاهی با دوستش رجینا به دیدن تئاتر یا سینما میرفته و یکی از آثاری که تماشا میکرده کلبه عموتام بوده است؛ «مصیبتهایی را که عمو تام و ایوا در آن نمایش تحمل میکردند هنوز خوب به یاد دارم.» (صفحه ۶۰)
گلدا مایر میگوید او و رجینا موفق شدند بهعنوان فروشندگان بسیار جوان در یکی از فروشگاههای بزرگ بازار اصلی شهر میلواکی مشغول به کار شوند و به اینواسطه توانست از کار در مغازه خانگی مادرش معاف شود. توجه داریم که او از لفظ فروشندگان «بسیار» جوان استفاده میکند تا به مخاطب اینمعنا را منتقل کند که از سن بسیار کم مشغول کار و تلاش و کوشش بوده و مرام کمونیستی را بهطور عملی اجرا کرده است. سپس دوباره شروع به تحریک احساس مخاطب میکند و میگوید برای اینکه پولی بابت کرایه پرداخت نکند، با پای پیاده، راه طولانی خانه تا فروشگاه را طی میکرده است. طبق تجربهای که از مطالعه قصههای خوب و شیرین داریم، چنیننوجوان سختکوشی باید با وجود کار و سختیهای زندگی، در مدرسه نمرات خوبی بیاورد. گلدا مایر هم از همینالگو استفاده کرده و میگوید دوران ابتدایی را با نمرات «بسیار» خوب به پایان رسانده و بهعنوان دانشآموز ممتاز انتخاب شد. حالا نوبت آن است که کم و کاستیهای دنیای اطراف درباره زنان و اجحاف حقشان، پیش روی مخاطب قرار بگیرد. گلدا مایر که از ممتازشدنش در مدرسه صحبت کرده، میگوید «میدانستم به خوبی میتوانم تدریس کنم.» و اضافه میکند مادرش با علم به میل به تدریس در وجود او، یادآور شده که براساس قوانین آمریکا، زنان معلم حق ازدواج ندارند. بنابراین طبق نظر اینمادر سنتی یهودی، اگر گلدا شروع به تدریس میکرد، فرصت ازدواج را از دست میداد.
هماندستورالعمل هالیوودی که به آن اشاره کردیم، دوباره خود را در اینفرازهای زندگینامه گلدا مایر نشان میدهد؛ اینکه او با وجود یکپدرومادر سنتی در خانه، توانایی رشد نداشت و نمیتوانست به آرزوهای خود رخت عمل بپوشاند. در نتیجه به توصیههای خواهرش شینا برای فرار از خانه عمل کرد. او درباره اینتوصیههای هنجارشکنانه میگوید «هرگز آنها را فراموش نکردم و در بسیاری از مواقع از آنها بهره بردم؛ بهویژه در سالهایی که به سرزمین صهیون مهاجرت کردم و برای آنکه آنجا بمانم خود را آماده کرده بودم که تا سرحد مرگ بجنگم.» (صفحه ۶۶) بنابراین توجه داریم که مهاجرت به فلسطین و ساختن اجباری دروغی بهنام اسرائیل، برای بار چندم در کتاب «زندگی من» یکنمونه از اقدامات جسورانه است که انسان در طول زندگی با خطرکردن، انجامشان داده و به نتیجه مطلوب میرسد که البته در اینراه سرسختی و مقاومت هم لازم است!
* فرار از خانه و زندگی در دنور؛ یکقصه قشنگ شبیه بابالنگدراز
گلدا مایر طبق روایت خودش در کتاب «زندگی من» از خانه پدر و مادر در میلواکی فرار کرده و به شهر دِنور نزد خواهرش شینا و شوهرش شامی میرود. اینماجرا هم با روایتی شبیه به روایت رمان «بابا لنگدراز» و سرگذشت جودی آبوت پیش روی مخاطب قرار میگیرد. او میگوید شینا و شامی هم بهاندازه پدرومادرش به او سخت میگرفتند و هر سه نفر با زندگی در یکخانه، بهسختی کار و تلاش میکردهاند. تصویر دختر زحمتکش اینجا هم دست از سر مخاطب برنمیدارد و مایر میگوید هروقت از درس و مدرسه فارغ میشده، جای شوهرخواهرش را در کار هتل میگرفته است. اما پس از همه روایتهای داستانگون شیرین، دوباره نوبت صحبت از مرام انحرافی صهیونیسم است. چون مایر میگوید آپارتمان کوچک شینا در شهر دنور، به مرکزی برای مهاجران یهودی روسیه تبدیل شده بود که برای معالجه به بیمارستان مشهور یهودیان در اینشهر میآمدند و او هم همیشه بهعنوان جوانترین عضو، در اینجلسات حضور داشته است.
راوی کتاب «زندگی من» با اشاره به جلسات گردهمایی صهیونیستها در خانه خواهرش، میگوید میدانسته سوسیالیسم معادل دموکراسی است و میفهمیده که حکومت جور، رفتنی است و هرنوع دیکتاتوری حتی اگر از طرف طبقه کارگر باشد، رفتنی است. توجه داریم که مایر در اینفرازها، با شعاربارانکردن مخاطبش، اتهام دیکتاتوری را از دامن اسرائیل میزداید. او میگوید آنچه در جلسات خانه خواهرش، توجهش را بهطور ویژه جلب میکرده، مباحث مربوط به سوسیالصهیونیسم بوده است. همراهی او با مرام صهیونیسم از همینجا آغاز میشود؛ جایی که میگوید ایده ملی وطن یهود را درک کرده و بهطور کامل با آن همراه شده است: «در این سرزمین دیگر کسی محتاج و فقیر نخواهد بود، کسی مورد ظلم و استثمار قرار نخواهد گرفت و کسی با ترس از دیگران زندگی نخواهد کرد.» (صفحه ۷۱)
ایناتفاقات مربوط به پیش از وقوع جنگ جهانی اول و آتشافزوی صهیونیستها در اروپا هستند. مایر در اینمقطع اطلاعاتی واقعی درباره صهیونیستهای پیشگام برای تشکیل اسرائیل میدهد و میگوید کسانی چون آهارون دیوید گوردون که در صف اول رفتن به فلسطین بودند، در آنزمان فعال بودند و صحبت میکردند. او هم در رویاهای خود با آنها همراه میشده است. گوردون کسی است که مبحث «دین کار» را مطرح کرد و میگفت فلسطین به دست یهودیان، آنهم بهطور سوسیالیستی ساخته خواهد شد. مایر، تمایلات غیرانسانی صهیونیستی خود و همفکرانش را با شوقی دخترانه مخلوط و آن را بزک میکند و میگوید در آنروزها، مفتون داستان ریچل بلووسین سلا دختر زیبا و شاعر روسی بوده که تقریباً همزمان با گوردون به فلسطین رفت. بنابراین در اینفراز کتاب که صحبت از برگزاری جلسات صهیونیستهای دنور در خانه شینا است، گلدا مایر به «مبارزان روشنفکری» چون گوردون و ریچل بلووسین سلا، ادای احترام میکند. او ضمن صحبت از ساخت جامعه عالی در فلسطین، میگوید اطمینان دارد ساخت کیبوتس یا دهکدههای اشتراکی اسرائیل، فقط به دلیل وجود ایدههای انقلابی سوسیالیستی تداوم پیدا کرد. یکشعار دیگر هم اینمیان مطرح میشود که تعریف و تمجید از مهاجران اولیه یهودی به فلسطین و دادن چهرهای قهرمانی به آنهاست: «به نظر من، تاکنون اقدام هیچ جوان مدرنی بر ضد حکومت مستقر، همانند اقدام پیشگامان یهودی که در اوایل قرن بیستم به فلسطین وارد شدند، موثر و کارا نبوده است.» (صفحه ۷۳)
* و عشق رخ مینماید
گلدا مایر میگوید در جلسات خانه شینا، جوانی بهنام موریس مایرسون رفت و آمد میکرد که او عاشقش شد. موریس نیز عاشق او شد. پس از چندصفحه که راوی «زندگی من» از تولد عشق در زندگیاش گفته، به ایننکته اشاره میکند که به ایننتیجه رسید که زمانش رسیده تنها زندگی کند و از منزل خواهرش بیرون بیاید. همچنین ادامه تحصیل را کنار بگذارد تا بتواند روی پای خود ایستاده و مستقل شود. دوتن از دوستان شینا او را دعوت میکنند با آنها همخانه شود. اما به دلیل آنکه هر دو مبتلا به بیماری سل بودهاند، اینطرح شکست میخورد.
برای کسب استقلال از شینا، گلدا مایر در یکمغازه خیاطی مشغول به کار و موفق میشود خانه کوچکی را اجاره کند. پس از گذشت یکسال از زندگی مجردی در آنخانه، نامهای از میلواکی به دستش میرسد که پدرش در آن نوشته اگر زندگی مادر برایش اهمیت دارد، خود را به سرعت به میلواکی برساند. گلدا مایر میگوید شب پیش از ترک دنور به مقصد میلواکی، موریس به او ابراز عشق کرده و گفته میخواهد با او ازدواج کند. اما دو دلداده تصمیم میگیرند برای چندسال صبر کنند.
* جنگ جهانی اول
گلدا مایر ابتدا ۵ سال در میلواکی زندگی کرد و سپس ۲ سال را در دنور گذراند و با رسیدن نامه پدرش، دوباره به میلواکی بازگشت. نباید آنتصویر هالیوودی و رویکرد قصهپردازانه و فیلمنامهنویسی مایر را فراموش کنیم که ضمن روایت این ۷ سال، ناگهان ضربالمثل یدیشی را که مادرش خطاب به او گفته، ذکر میکند و تلنگری به مخاطب میزند. اینضربالمثل تا اینجای کتاب «زندگی من» دوبار تکرار میشود: «شانسات بیشتر از عقلت است.»
بههرحال، با رسیدن به مقطع جنگ جهانی اول، مادر گلدا مایر منزلش را تبدیل به مقر جوانان داوطلب گردانهای یهودی میکند که میخواستند با پرچم یهود زیر نظر ارتش بریتانیا بجنگند. اما گلدا مایر با رندی و هوشمندی کلمات را استخدا میکند و میگوید اینگردانهای یهودی بنا بود برای آزادی فلسطین از دست عثمانیها به میدانهای جنگ اعزام شوند. و اضافه میکند بیشتر کسانی که از شهر میلواکی داوطلبانه به اینگردانها ملحق شدند، بهدلیل مهاجربودنشان از خدمت در ارتش معاف بودند.
اینزمان، موشی اسحاق مابوویچ (پدر مایر) با گروههای یهودی میلواکی ارتباط تنگاتنگی برقرار کرده و به سازمان صهیونیستی «بنای بریث» محلق شده بود. مایر نیز با آنکه سن و سال زیادی نداشت، تا آنمقطع با یهودیانی ملاقات کرده بود که کمی بعد تبدیل به موسسان کشور جعلی اسرائیل شدند. یکی از آنها نحمان سرکین از سران ایدئولوژیک صهیونیسم کارگری بود. او رئیس حزب سوسیال دموکرات کارگران یهودی در آمریکا شد و معتقد بود تنها راه نجات طبقه کارگر یهود، مهاجرت دسته جمعی آنها به فلسطین است. یکی دیگر از اینچهرهها، شماریا لوین بود که میگفت درست است که قوم یهود، قوم کوچکی است؛ اما هماورد و رقیبی بسیار سرسخت است. جالب است که گلدا مایر در نقلقول از لوین، بر افسانهبودن تاریخ قوم یهود و تشکیل اسرائیل، صحه میگذارد و میگوید: «لوین میگفت گلدا من اعتقاد خاصی به اسطوره و افسانه دارم و الان تمام آنچیزی که لازم داریم، خود افسانه و اسطوره است.» (صفحه ۸۲ به ۸۳) فرد دیگری هم که گلدا مایر در آمریکا و پیش از مهاجرت به فلسطین با او ملاقات و گفتگو داشته، اسحاق بن زوی دومینرئیسجمهور اسرائیل است. یاکو زیروباول نویسنده یهودی و دیوید بن گوریون هم دیگر از طلایه داران یهودی تشکیل اسرائیل هستند که مایر که در میلواکی با آنها ملاقات کرده است.
درباره اسحاق بنزوی و دیوید بنگوریون پیشتر مطالبی نوشتهایم اما نوشتههای مایر در کتاب «زندگی من» نشان میدهد عمق فاجعه اشغال فلسطین از چهزمانی ریشه داشته و مربوط به چه زمانی بوده است. مایر میگوید بن زوی و بنگوریون در سال ۱۹۱۶ برای تسریع الحاق یهودیان میلواکی به گردانهای یهودی برای اعزام به جنگ جهانی اول به این شهر آمده بودند و در آنزمان، توسط نیروهای عثمانی از فلسطین اخراج شده بودند. یاکو زیروباول هم در دادگاههای عثمانی به ۱۵ سال حبس محکوم شده اما توانسته بود به آمریکا فرار کند. اینسه نفر خواهان سرزمین فلسطین بعد از جنگ جهانی اول بودند و مایر میگوید مطالب زیادی را از آنها آموخته است. آنها در روزگار جنگ جهانی اول، از ساخت و توسعه ۵۰ کیبوتس کشاورزی در فلسطین صحبت میکردند. همچنین از تاسیس هاشومر صحبت میکردند که اولین سازمان نظامی برای دفاع و حراست از مستعمرهها و متملکات یهودینشین در فلسطین بود.
با ذکر اینخاطرات، مایر میگوید صهیونیسم در آنبرهه بهمرور تمام ذهن و زندگیاش را تسخیر کرده و ایمان آورده بود بهعنوان یکیهودی، در سرزمین فلسطین ریشه دارد. اگر به منابعی مثل کتاب «اختراع قوم یهود» نوشته شلومو زند نویسنده و پژوهشگر اسرائیلی رجوع کنیم، متوجه میشویم اینتوهم ریشهداشتن در فلسطین توسط زن روس که آمریکایی شده، ریشه در چه تفکراتی دارد؛ اوهام و اندیشههای انحرافی افرادی چون بنزوی، بنگوریون، زیروباول، گوردون و …. مایر در فرازهای دیگر کتاب خود اینمساله را محکمکاری و تثبیت میکند که در طول سالهای فعالیتش برای صهیونیسم، هرگز حسرت آن را نخورده که چرا آمریکا را به مقصد فلسطین ترک کرده و حتی برای یکلحظه در سرزمین فلسطین احساس غربت نکرده است! احتمالاً هرفرد دیگری هم جای مایر بود، چنینجمله رذیلانهای را در کتاب زندگینامه خود جا میداد.
همانطور که میدانیم زندگی مشترک گلدا و موریس مایر، موفق نبود و ایندو بر طلاق عاطفی و زندگی جدا از هم توافق کردند. یکی از دلایل اینمساله صهیونیست نبودن موریس است که گلدا مایر با لطافت و ظرافت تمام روایتش کرده و بهسرعت از کنار آن میگذرد. او میگوید موریس مانند او شیفته صهیونیسم نبود. چون دارای طبعی رمانتیک بوده و سرشتی ماجراجو نداشت. همینجملات هم موید ایننکته مهم هستند که صهیونیستها، گروهی ماجراجو و خطرناک هستند. دیگر اعتراف مایر درباره صهیونیستنبودن شوهرش موریس که رسواکننده اسرائیلیهاست و جنگطلببودنشان را اثبات میکند، از اینقرار است: «او در رویاهایش جهانی را تصور میکرد که صلح، آرامش و امنیت بر آن حاکم بود.»
* آمریکا بهشت موعود صهیونیستها
گلدا مایر و پدرش در سال ۱۹۱۵ یعنی در میانه جنگ جهانی اول، در یکی از موسسات کمکرسانی به یهودیان شروع به فعالیت کردند. البته اینعنوان «کمکرسانی به یهودیان» نامی است که او برای اشاره به موسسه موردنظر انتخاب کرده و مشخص نیست رسالت واقعی آنموسسه چه بوده است. بههرحال او در اعتراف صادقانه دیگری که بین همه دروغهایش در «زندگی من» قرار دارند و باید استخراج شوند، میگوید بسیاری از ساختارها و سازمانهای کمکرسانی به یهودیان در جنگ جهانی دوم، ریشه در ساختارها و همینسازمانهایی داشت که در جنگ جهانی اول پا گرفتند. چون در کمیته توزیع مشترک در آمریکا فعالیت میکردند. پدر مایر در اینکمیته، نماینده اتحادیه اصناف و خودش نیز سخنگوی گروه ادبی کارگران جوان صهیونیستی بود.
همانطور که با مطالعه منابعی چون کتاب «فاتحین جهانی» میدانیم و در کتاب «زندگی من» هم خواهیم دید، آمریکا و نه اسرائیل، بهشت موعود صهیونیستها بوده و هنوز هم هست. گلدا مایر در طول سالهای حضورش در پستهای مختلف در دولت اسرائیل، بارها به آمریکا سفر کرده و کمکهای مالی هنگفتی از یهودیان اینکشور برای اسرائیل جمعآوری کرد. او در خاطراتش از روزهای پایانی جنگ جهانی اول، از یکی از جنبشهای بزرگ یهودی بهنام کنگره یهودیان آمریکا نام میبرد که در آنروزگار متولد شد و نقشی اساسی در تشکیل کنگره جهانی یهودیان در سال ۱۹۳۰ ایفا کرد. اعضای اتحادیه عمومی کارگران (بوند) با تاسیس کنگره جهانی یهودیان مخالفتی نکردند؛ اما بهشدت با جهتگیری و گرایش کنگره آمریکا در حمایت از مهاجرت یهودیان به فلسطین مخالف بودند. سال ۱۹۱۸ در سراسر آمریکا انتخابی برای تعیین اعضای کنگره در میان اتحادیههای بزرگ یهودی برگزار شد. صهیونیستها یکطرف اینانتخابات بودند و اتحادیه عمومی کارگران (بوند) هم در طرف دیگر. همزمان با ایناتفاقات، جنبش صهیونیسم کارگری، مدرسه آموزش زبان یدیشی را در مرکز یهودیان شهر میلواکی به صورت پارهوقت راهاندازی کرد و گلدا مایر بهعنوان معلم آن شروع به تدریس کرد.
راوی کتاب «زندگی من» میگوید صدور بیانیه بالفور توسط بریتانیا باعث خوشحالی بیحدوحصرش شد. همانطور که میدانیم ایناعلامیه، سال ۱۹۱۷ یعنی یکسال پیش از پایان جنگ جهانی اول توسط دولت بریتانیا منتشر و در آن مجوز ایجاد یک خانه ملّی برای مردم یهود در فلسطین صادر شد. اینخوشحالی در ۲۴ دسامبر ۱۹۱۷ که گلدا با موریس ازدواج کرد، مضاعف شد. او درباره برپایی سنتی یا غیرسنتی ازدواجش میگوید «ما سوسیالیست بودیم و با سنتها هم مدارا میکردیم. اما به هیچوجه مقید به اجرای تشریفات مذهبی نبودیم. ما نه میخواستیم نه نیاز داشتیم که جشن عروسی مذهبی برگزار کنیم.» اما مادر مایر بر اجرای مراسم سنتی عروسی یهودی اصرار کرده و او و موریس در نهایت تسلیم میشوند.
* پس از جنگ جهانی اول؛ مقدمات برای ورود ملکه به فلسطین فراهم میشود
گلدا مایر از ماجرای قتلعام یهودیان اوکراین و لهستان، پس از جنگ جهانی اول یاد میکند که البته باید در صحت اینماجرا تشکیک کرد. اما در مقطع مورد نظر او، یعنی پس از پایان جنگ، او برای سازماندهی یکراهپیمایی اعتراضآمیز [به بهانه همانماجرایی که اشاره شد] در خیابان اصلی میلواکی تلاش میکرد. در کتاب زندگینامهاش هم میگوید در طول راهپیمایی آنروز احساس کرده دیگر جایز نیست تصمیم نهایی خود برای سفر به فلسطین را به تعویق بیاندازد. برای پوشاندن جامه عمل به اینتصمیم، او در قدم اول بهطور رسمی عضو حزب سوسیال دموکرات یهودی شد. به شوهرش موریس هم اعلام کرد قصد دارد در فلسطین زندگی کند. سپس به شهر شیکاگو رفته و مدتی را بهعنوان کتابدار کتابخانه عمومی به کار مشغول شد و در اوقات فراغت خود برای کمک به صهیونیسم کارگری به فعالیت پرداخت. اگر الفبای تفسیر متون دروغین صهیونیستها را بدانیم، باید بگوییم مایر برای مقدمهچینی سفر به فلسطین و دیگر اقدامات صهیونیستی خود، به شیکاگو رفت و کار در کتابخانه را بهعنوان یکپوشش برگزید تا در سایه آن، اقدامات صهیونیستی خود را راحتتر و در امنیت انجام دهد. بههرحال او میگوید پس از طرح مساله با موریس، او با تصمیم زندگی در فلسطین موافقت کرد.
وقتی جنگ جهانی اول هنوز به پایان نرسیده بود، مایر نمیتوانست به فلسطین برود. او در بازه زمانی پیشرو و قبل از رفتن به فلسطین میتوانست اقدامات دیگری برای خدمت به آرمان صهیونیسم انجام دهد. چندماه پس از ازدواجش با موریس، اعضای حزب سوسیال دموکرات یهودی تصمیم گرفتند روزنامهای منتشر کنند و از مایر خواستند در فروش سهام آن یاریشان کند. در نتیجه او همانطور که در آینده و دوران تصدی پستهای مختلف در دولت اسرائیل به آمریکا سفر کرده و از یهودیان اینکشور پولهای هنگفت گدایی میکرد، اینبار نیز برای چندهفته از میلواکی دور افتاده و از شهری به شهر دیگر سفر کرد.
زمستان ۱۹۱۸ کنگره یهودیان آمریکا اولین همایش رسمی خود را در فیلادلفیا برگزار کرد. هدف اصلی همایش تنظیم برنامهای دقیق در حمایت از حقوق یهودیان اروپا برای ارائه به کنفرانس ورسای بود که بنا بود کمر آلمان و دولتهای محور را شکسته و راه را برای ورود یهودیان به فلسطین هموارتر کند. گلدا مایر بهعنوان یکی از نمایندگان شهر میلواکی برای حضور در اینهمایش انتخاب شد.
در میانههای فصل زمستان سال ۱۹۲۰ شرایط سفر به فلسطین مهیا شد. مایر و شوهرش در اینمقطع آپارتمانی در محله مورنینگساید هایتس نیویورک کرایه کرده و برای سفر آماده میشدند. بنابراین همانطور که میتوان حدس زد، مخاطب کتاب «زندگی من» دوباره بناست فرازها و سطوری را از نکبت و سختی سفر با کشتی از آمریکا تا فلسطین بخواند.
منبع :باشگاه خبرنگاران جوان