مرگ آتیلا را به چه کسی تسلیت بگوییم؟
مرگ آتیلا را به چه کسی تسلیت بگوییم؟

آتیلا پسیانی سرانجام قهوه قجری را نوشید؛ قهوه‌ای که با زهر مرگ آمیخته بود.

عاشق بازی بود آتیلا پسیانی، عاشق کشف و مکاشفه، عاشق مزه‌های تازه، عاشق راه‌های نرفته و حالا در کار تجربه‌ای دیگر است؛ تجربه‌ای از جنس نیستی، هرچند که برای او سخت غریب می‌نماید.

کودکی بود که به واسطه شغل مادرش که بازیگر نامی تئاتر آن زمان بود، پشت صحنه تئاتر قد کشید. خودش هم نفهمید چگونه سر از صحنه و پشت صحنه درآورد. در نوجوانی به عضویت کارگاه نمایش درآمد تا در جوانی و میانسالی بشود سردمدار تئاتر تجربی ایران. در زمانه‌ای که تئاتر کشور پذیرای این سبک نبود، او مومنانه ایستاد، چه بسیار ناسزا‌ها که نشنید، اما از پای ننشست. محکم بود و با اراده و مومن به راهی که انتخاب کرده بود. کار به حرف دیگران نداشت، ایمان داشت به راهی که انتخاب کرده بود.

او عاشق بازی بود و با همین عشق نام گروهش را هم گذاشت گروه تئاتر بازی که حالا یکی از معدود گروه‌هایی است که باقی مانده و چند سال پیش سرپرستی آن را به دخترش ستاره سپرد.

آتیلا پسیانی فقط یک هنرمند تاثیرگذار نبود، فقط یک بازیگر درخشان نبود. او پدری بود که فرزندان خود را همواره زیر پر و بال خود می‌گرفت. گفتم فرزندانش، فرزندان او فقط ستاره و خسرو نبودند، او بسیاری فرزندان دیگر داشت؛ فرزندانی که پدر معنوی آنان بود، از علی اصغر دشتی، رضا گوران، همایون غنی‌زاده، امیررضا کوهستانی، جابر رمضانی و … جوانانی که پشت‌شان به او محکم بود و دل‌شان به او گرم. نه به خاطر اینکه گاهی در نمایش‌هایشان بازی می‌کرد یا برخی اوقات برایشان طراحی نور می‌کرد و یا همیشه به عنوان مشاور، بی‌دریغ در کنارشان بود. نه! همه این‌ها بود، ولی این‌ها همه حمایت آتیلا نبود، او به آنان اعتماد به نفس می‌داد و امید. او آنان را باور داشت!

آتیلا پسیانی

اگر او را از نزدیک شناخته باشید، می‌دانید که هرگز اهل گله و شکایت نبود بلکه از هر فرصتی برای کار بهره می‌جست، شوقی غریب داشت برای تجربه‌های تازه.

هنر بزرگ او بازی‌های به یاد ماندنی، کارگردانی‌های تاثیرگذار یا پرورش نسل‌های تازه نبود. او بلد بود با زندگی بازی کند، بلد بود از زندگی لذت ببرد، گاه این لذت در کار سینما و تئاتر و تلویزیون بود و گاه در ساختن مجسمه، گاهی در سفر و زمانی هم در آشپزی و حتی و سوار شدن اتوبوس بی آر تی و رسیدن به تئاتر شهر بدون معطلی. به واسطه کارش به کشور‌های گوناگونی سفر کرده بود و به قول خودش دل درد داشت تا به هر کجا که سفر می‌کرد، غذا‌های آن کشور را مزه مزه کند، هیچ هراسی نداشت از ناشناخته‌ها، اما وقتی از غذا‌های وطنی خودمان سخن می‌گفت، مثل یک پسربچه پر از شوق می‌شد، مثل آخرین باری که یک نمایشگاه تجسمی برپا کرد، نمایشگاهی که اسمش را گذاشته بود اسباب‌بازی‌های آتیلا. او در بزرگسالی هم همه لذت‌های ساده زندگی را بلد بود.

سال ۹۸ تصمیم گرفت یکی از نمایش‌های خاطره‌انگیز خود را دوباره اجرا کند؛ «قهوه قجری» که تماشاگران نسل‌های گذشته، خاطره خوش آن را خوب به یاد داشتند. این بار نوید محمدزاده و هوتن شکیبا را برای بازی در این نمایش دعوت کرده بود.

زمستان سال ۹۸ سالن اصلی تئاتر شهر بعد از مدت‌ها دوباره با خیل بزرگ تماشاگران مواجه شده بود؛ برخی برای تجدید خاطره آمده بودند و تعدادی دیگر کنجکاو بودند که او در این اجرا چه کرده است.

چند روزی نگذشته بود که ویروس مهیب کرونا، همه چیز را متوقف کرد و نوشیدن قهوه قجری هم ماند برای شاید وقتی دیگر.

کرونا فروکش کرد، سالن‌های تئاتر دوباره سرپا شدند، هنرمندان دوباره دست به کار شدند تا از تعطیلی دوران مهیب کرونا انتقام بگیرند، اما نشد که آتیلا نمایش ناتمام خود را به پایان برساند.

او که آرزو داشت روزی روزگاری در برج طغرل تئاتر اجرا کند، اجرای قهوه قجری را هم نیمه‌تمام گذاشت.

یک جمعه به ظاهر آرام بود، یکی از آن جمعه‌های پاییزی، یکی از آن جمعه‌هایی که از غروبش واهمه داری، اما غم این جمعه به غروب نکشیده، ظاهر شد. هنوز غصه درگذشت فردوس کاویانی تازه بود. هنوز خبرنگاران در کار نوشتن برای او بودند که آتیلا این بار زندگی را به بازی گرفت؛ زندگی را با همه لذت‌هایش، رنج‌هایش و ناکامی‌هایش.

اما حالا باید به که تسلیت گفت، به کدام یک از فرزندانش؟ به آنان که هر یک در گوشه‌ای از جهان نشسته‌اند به انتظار، به آنان که دل‌شان گرم بود به آتیلا تا امیدشان باشد در روز‌های سختی و بلا، به آنان که دل‌شان تنگ است برای صحنه و اجرا، به آنان که هم‌نشینی او را با مرگ باور نداشتند، آتیلا، اما این بار یارای همراهی فرزندانش را نداشت. او باید قهوه قجری را می‌نوشید.

منبع: ایسنا